سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب رعد در آسمان بی ابر: تاریخ شفاهی مبارزه امنیتی با سازمان مجاهدین خلق، توسط نشر ایران در سال ۱۴۰۰ منتشر شده است. این کتاب مجموعه مصاحبههای محمد حسن روزی طلب و محمد محبوبی با جمعی از مسئولین امنیتی دهه شصت در رابطه با برخوردهای امنیتی با سازمان مجاهدین خلق است. «انتخاب» روزانه بخشهایی از این گفتگوها را برای علاقهمندان منتشر خواهد کرد. به دلیل ملاحضات امنیتی، نام مصاحبه شوندهها ذکر نشده و تنها عنوان آنها در متن آمده است.
-دستگیری تقی شهرام چطور صورت گرفت؟ ارتباط آقای فرضی و صباغیان به این دستگیری چیست؟
اینها چیزهایی بود که خود کمیته دستگیر کرده بود، آقای اصغر صباغیان و عزت شاهی و عرضی و اینها قبل از انقلاب جزء مجاهدین خلق بودند و بقیه را میشناختند. اینها یک دفعه در خیابان راه میرفتند میبینند که تقی شهرام دارد راه میرود و او را میگیرند. او در طول تمام مدتی که در کمیته بود، چون برخورد خشنی باهاش نشد حرف میزد و آدمی نبود که بخواهد مقاومت کند بازجوییهایش هم خیلی جالب است و هیچ چیزی را مخفی نکرده است. ما گاهی وقتها که بیکار بودیم چند دقیقه میرفتیم پیشش مینشستیم و میپرسیدیم مثلاً کتابی چیزی میخواهی یا نه؟ با این شلوارکها در سلولش مینشست؛ میگفتم چیزی نمیخواهی بیاوریم؟
میگفت: «کتاب بیاور کتابهای مذهبی هم میخواهی بیاور ولی کتاب بیاور ما به خاطر فرقانیها از آن موقع کتابهای شهید مطهری زیاد داشتیم و برای او هم میبردیم او هم میخواند و میگفت: برایم جالب است ولی ما که اهل نماز و اینها نیستیم و دیگر برای ما دیر شده. » تقی شهرام یک نیروی فکری بود، ولی معلوم بود که ذاتاً از این بچه پولدارهایی بود که به مبارزه کشیده شده اما از اولش هم ریشهی مذهبی نداشت یک نقاط تاریکی هم دربارهی فرار او قبل از انقلاب از زندان ساری مطرح بود.
-دربارهی اعدام تقی شهرام هم مقداری توضیح بدهید میگویند تقریباً همه مخالف اعدامش بودهاند و فقط شهید لاجوردی میگفت که باید او را اعدام کرد.
وجود آقای تقی شهرام در زندان باعث یک سری اختلالهایی ـ هم به لحاظ امنیتی و هم به لحاظ شخصیتی میشد چون تجربه فرار را همیشه داشت، خیلی زود افراد را از نگهبان و بازجو گرفته تا دور و بریها جذب میکرد و جاذبهاش بالا بود. آقای عزت شاهی چندین بار تقاضا کرد که با وی ملاقات کند یا آقای سرحدیزاده، اینها ساعتها با او مینشستند صحبت میکردند و من نمیدانم که اینها مکتوب شده یا نشده، ولی ای کاش یک کسی بود مینشست این گفت و گوها را مینوشت. چون تقی شهرام ذهن آمادهای داشت و هر مسألهای را که میخواستی، تحلیل میکرد. یادم هست آن زمانی که منافقین هنوز دست به اسلحه نبرده بودند یک روز با دو سه نفر از بچهها پیشش بودیم به او گفتیم به نظرت ما با این منافقین چه کار کنیم؟ گفت: اگر اینها را به حال خودشان بگذارید همین طور پشت سرهم انشعاب میکنند، ولی اگر بهشان فشار بیاورید، یک دست میمانند. یک نکتهی دیگر هم دربارهی تقی شهرام این بود که مجاهدین خلق دنبال این بودند که او را در زندان بکشند آقای لاجوردی از لحاظ امنیتی این را میگفت و از لحاظ اجتماعی هم این بود که از تقی شهرام جنایت رسمی نداشتیم. دربارهی تصفیههای سازمان و کشتن صمدیه لباف و شریف واقفی و مسائلی که راجع به قضیهی تقی شهرام مطرح بود، او میگفت ما قبلش کمونیست شدیم و از اینها جدا شدیم و به ما ربطی ندارد. یعنی رد گم میکرد و میگفت اینها به ما ربطی ندارد که شما میخواهید اینها را به ما بچسبانید. بیشتر اینها را گردن خود رجوی و تیمش میانداخت و میگفت: آنها بودند که اینها را در زندان لو دادهاند و این مسائل را ایجاد کردهاند و این مسائل ربطی به سازمان پیکار و ما ندارد.
-تقی شهرام با رجوی خیلی بد بود؟
بله خیلی با رجوی بد بود میگفت اینها هم مثل ما هستند، ولی دورو بازی میکنند امروز منافعشان این است که مسلمان، باشند فردا ممکن است کاپیتالیست باشند. اینها اپورتونیست و فرصت طلب هستند. شبی هم که خواستند اعدامش کنند، درود بر خلق ایران گفت. او را با نوژه ایها اعدام کردند.
یکی از چیزهای جالبی که یادم هست این است که هفت هشت نفر را میخواستند اعدام کنند، کاظم افجهای هم در خط تیر بود و کسی را که بنا بود بزند، تقی شهرام نبود ولی او تقی شهرام را زد. بنا بود افجهای فرد دیگری را اعدام کند، ولی این کار را نکرد و تقی را زد و زودتر از این که بسم الله هم بگویند شلیک کرد؛ برای این که بگویند تقی شهرام را بسم م مجاهدین خلق، کشتند نه خود نظام ما باید در آن زمان میفهمیدیم که این افجهای ریگی به کفشش است ولی نفهمیدیم چون من آنجا دیدم که تیر به فرد کناری تقی شهرام نخورد. افجهای هم بعداً مشخص شد نفوذی منافقین بود و شهید کچویی را در همان اوین ترور کرد. او چند نمونهی دیگر از این اقدامات ابهام برانگیز داشت. یادم هست یک سرهنگ ساواکی بود که یکی از رضاییها را کشته و فرد مشهوری بود. شبی که میخواستند ببرند اعدامش کنند گفت میخواهم دستشویی بروم رفت معطل کرد و خبری نشد. شهید کچویی گفت: او رفته داخل و بیرون هم نمیآید در را بشکنید، افجهای در را شکست و همان جا توی توالت او را به رگبار بست. گفتیم: چرا این کار را کردی؟ گفت که با تیغ به من حمله کرد وقتی رفتیم دیدیم که او قبل از شکستن در رگش را با تیغزده بود؛ غافل از این که این ساواکی یکی از کسانی بود که زمان شاه خیلی از مجاهدین خلق را کشته بود و به جرم همین کشتارها هم دستگیر شده بود.
source