سرویس تاریخ «انتخاب»: اسدالله علم (۱ مرداد ۱۲۹۸ بیرجند – ۲۵ فروردین ۱۳۵۷ نیویورک)، یکی از مهمترین چهرههای سیاسی دوران محمدرضا شاه، وزیر دربار از ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۶ و نخستوزیر ایران از سال ۱۳۴۱ تا ۱۳۴۲ بود.
«انتخاب» هر شب یادداشتهای روزنوشت علم را منتشر میکند.
دوشنبه ۱ دی ۱۳۴۸: امروز صبح حالم بهتر بود و شرفیاب شدم. شاهنشاه خیلی اظهار مرحمت فرمودند و جویا شدند که آیا سرما خورده بودم. عرض کردم: خیر، یک ناراحتی داشتم و به این جهت سوء هاضمه و تب پیدا کردم. فرمودند ناراحتی چه بود؟ عرض کردم: مهم نبود که به عرض برسانم. بعد فرمودند: ناراحتی عصبی همین طور است به این جهت است که من هر شب دوای خواب می خورم. عرض کردم واقعا خداوند به شما اعصابی مثل فولاد داده است که این همه ناملایمات را تحمل می فرمایید تازه می فرمایید چرا در قبال امراض و سرما حساسیت دارید – برای این که بدن شما فرصت دفاع ندارد. فرمودند: صحیح می گویی.
از نیامدن برف خیلی ناراحت بودند. عرض کردم: ناراحت نباشید. خشکسالی و تملق و دروغ جزء بلاهای مزمن این کشور است و داریوش هم در دو هزار سال قبل از آن نالیده است. ولی نگران نباشید، ان شاء الله خواهد آمد. به علاوه اول سال، به حد زیادتر از لازم داشتیم، حالا باید صبر کرد. فرمودند: صبر نکنم چه کنم؟ فقط از خدا می خواهم ده پانزده سال باران به اندازه کافی بدهد که من سدهای لازم را بسازم و این قدر دست بر آسمان نباشیم. خدا به شاه عمر بدهد، دائم در فکر کشور است.
از وضع ترکیه اظهار نگرانی فرمودند که همه جا معلمین و کارگران و همه و همه [سرگرم] اعتصاب و خرابکاری [هستند] بعد هم کشتی های آمریکایی که در بنادر ترکیه پهلو گرفته اند، کارکنان آنها را مردم کتک زده.اند. از همه بدتر این که چند نفری [از] افسران نیروی دریایی به دولت رسما نامه نوشته و نسبت به آنارشیست ها یا به تعبیر دیگر، چپ های ترکیه اظهار سمپاتی کرده اند. عرض کردم این دیگر خیلی خطرناک است. وای به آن دم که بگندد نمک.
صحبت کنفرانس اعراب شد. عرض کردم: جز پشتیبانی یک پارچه از چریک های فلسطین گمان نمی کنم تصمیم مهم دیگری بگیرند. فرمودند: دنیایی به شلوغی اعراب هم دیده نشده. عرض کردم اوّلاً قرآن میفرماید: «الاعراب اشد كفرا و نفاقا»، ثانیا درد مهم آنها ترس و گله آنها از یک دیگر است، و به هر صورت اینها اگر در اطراف ما به هم بریزند و به آنارشی و کمونیزم کشانیده شوند تنها راه سرکوبی آنها اتحادیه نظامی ترکیه، ایران و اسرائیل است. فرمودند: به ترک ها هم نمیتوان زیاد اعتماد کرد. عرض کردم: چاره ای ندارند، موجودیت خود آنها در خطر است، مگر آن که آنها هم کمونیست بشوند. آن وقت ما هم باید بشویم و چاره ای نداریم. حال آن که سوسیالیسم حقیقی در اسرائیل است و رفورم های شاهنشاه هم واقعا تعدیل بزرگی در زندگی افراد کرده است. اینها که ناله
می کنند [برای این است که] عمل نمی کنند.
[صحبت سفر شاهنشاه به سن موریتز شد]… عرض کردم اما به هر صورت من جسارتی دارم و آن این است که شاهنشاه نباید زیاد توقف در خارج بفرمایند. چهل روز واقعا زیاد است. فرمودند: آخر از این جای امن تر کجاست. دیشب نخست وزیر از لندن از راه مسکو برگشته و می گفت چه احترام و اعتمادی هر دو طرف به ما دارند (نخست وزیر به علت کسالت همسرش به لندن رفته بود، با ویلسن نخست وزیر انگلیس [در لندن] و کاسیگین نخست وزیر شوروی در فرودگاه مسکو ملاقات کرده است). عرض کردم: من از همین مسأله می ترسم! به علاوه همه کار در دست آنها نیست، ما چه می دانیم در داخل خود ما چه می گذرد؟ از این عرایض، شاهنشاه قدری درهم شدند، ولی چیزی نفرمودند.
… باز هم راجع به بحرین فرمودند: به شارژدافر انگلیس و هم به سفیر ما در لندن (که حالا تهران است) ابلاغ کن که ما دستورالعمل کار را نخواهیم پذیرفت.
source