به گزارش ایسنا، برخی مشاغل را نمی توان تنها به دید یک شغل نگاه کرد و فقط جنبه مالی آن را در نظر گرفت، چرا که اگر در آن عشق نباشد نمی توان این کار را انجام داد. از جمله این مشاغل، پرستاری است. شغلی که در آن فداکاری و ایثار حرف اول را می زند و توجیه مالی ندارد. انسان های گران قدری که زمان زیادی را صرف خدمت به هم نوع خود کرده، در حالی که از مزایای چندانی برخوردار نیستند، این نشان از عشق آن ها به کارشان است.
نمونه فداکاری این قشر زحمت کش در ایام کرونا بر همگان ثابت شد. کسانی که برای نجات جان دیگران از جان خود گذشتند. هر چند که زحمات آن ها بی شمار و قدردانی از آن مشکل است. با همه این تفاسیر برای بزرگداشت این کار ارزشمند، روزی را در سراسر جهان به نام روز پرستار اعلام کردند. این روز در کشور ما بر اساس تاریخ میلادی نیست بلکه روز ولادت بانوی صبر و استقامت حضرت زینب کبری(س) را به عنوان روز پرستار اعلام کردند تا نشان دهند پرستاری تنها یک شغل نیست بلکه عشق است و رسالت.
به این بهانه با خانم شهلا شاکری سر پرستار بیمارستان امیرکلای بابل که سابقه 19 سال خدمت در این شغل را دارد، به گفت و گو نشستیم که در ادامه می خوانید.
پرستاری چه قدر به حس هم نوع دوستی و دغدغهمندی نسبت به درد دیگران عمق میبخشد؟
پرستاری به شدت حس هم نوع دوستی و دغدغهمندی نسبت به درد دیگران را تقویت میکند. پرستاران به خاطر اینکه به طور مستقیم با بیماران در تماس هستند و درد و رنج آنها را میبینند همدلی عمیقتری نسبت به سایر افراد جامعه پیدا میکنند. پرستار علاوه بر داشتن دانش و علم پرستاری احساس مسئولیت و توجه به رفاه و آرامش در دیگران را در خود تقویت میکند.
برای مثال وقتی بیماری که در بخش بد حال باشد، حتی اگر شیفت هم نباشیم از همکاران دیگر که در بیمارستان شیفت هستند، حال مریض را جویا میشویم. مثل خانواده خودمان نگران حال بیمار هستیم.
میزان حمایت خانواده از شغل شما چه قدر بود؟
خوشبختانه چه در خانواده خودم و چه در خانواده همسرم قبل از من هم افرادی بودند که شغل پرستاری را انتخاب کرده بودند. از این رو آنها مشکلات شغل پرستاری را درک میکردند. در این مسیر خوشبختانه از طرف هر دو خانواده حمایت شدم. زمانی که طرحم را شروع کردم، دخترم خیلی کوچک و زیر یکسال بود. در آن روزها از بچهام مادر همسرم و مادر خودم در روزهایی که شیفت بودم نگهداری میکردند. یا شبها که شیفت بودم همسرم این کار را میکرد. بچه زیر یک سال را خودش در خانه نگه داشته و همه کارهایش را انجام میداد. واقعا همسرم در این راه از من حمایت کرد و هنوز هم حمایتش ادامه دارد. هنوز هم بعد از این همه سال وقتی از سر کار میآیم و میگویم خسته هستم، من را درک میکند. این گونه نیست که بگوید چرا سختی کارت را به خانه می آوری.
فرزندان شما با این قضیه کنار آمدند؟
فرزندانم زمانی که کوچکتر بودند، کمی شرایط سخت بود. به خصوص زمانی که شبکار بودم و میخواستم از آنها جدا شوم. آنها همواره دنبال بهانهای بودند که من یا به سر کار نروم یا دیرتر بروم تا زمان بیشتری در کنارشان بمانم. در این مواقع برای آرام کردن آنها وقتی که به بیمارستان میرفتم با موبایلم از بچههای بیمار عکس میگرفتم و به آنها نشان میدادم و میگفتم که اگر من به بیمارستان میروم به خاطر این است که این بچهها بیمار هستند و به من نیاز دارند. من باید بروم تا به آنها سرم وصل کنم، دارو بدهم و پیششان باشم تا حالشان خوب شود. تا این بچه ها هم به خانه خودشان پیش پدر و مادرشان بروند. این کار باعث میشد که بچهها این موضوع را بهتر متوجه شده و درک کنند که مادر ما برای کمک به بچههای بیمار باید به بیمارستان برود.
کمکم که بچهها بزرگتر شدند درکشان از این قضیه بیشتر شد این که این شغل مادر ماست و این موضوع را قبول کردند. در کل شبکاری هم برای همسر و هم برای بچهها خیلی سخت است.
چه قدر از کارهایی که حاضرید برای بستگان نزدیک خود در زمان بیماری انجام دهید حاضرید برای یک بیمار در شیفت کاریتان انجام دهید؟
قطعا این گونه است. فکر نمیکنم پرستاری باشد که بخواهد در مقابل یک بیمار کوتاهی کند. تمام سعی یک پرستار این است که بهترین خدمات را برای مریضاش انجام دهد. وقتی میبیند که حال مریضاش با کاری که برایش انجام میدهد بهتر میشود. لذت بخشترین چیز برای یک پرستار است. مطمئنا حال خوب مریض، به پرستار هم منتقل میشود.
نه تنها خودم بلکه در بخش ما که حدود ۲۰ پرستار مشغول به کار هستند. میتوانم به جرات بگوییم که تکتک بچهها همان حسی را که نسبت به خانواده خودشان دارند، همان حس را نسبت به بیماران بخش هم دارند. نه این که برای بزرگسالان این گونه نباشد اما برای کودکان به گونه دیگری است. چون خودمان مادر هستیم. این مادران را جای خودمان میگذاریم. اگر فرزند ما بیمار شود ما چه توقعی داریم. این حس را داریم که این مادر از من چه توقعی دارد.
وقتی برای کودک کار میکنید باید وجدانی و با عشق و علاقه کار کنید. اگر چنین حسی در پرستار نباشد به هیچ وجه نمیتواند در بیمارستان کودکان کار کند. من اگر بچه خودم مریض شود میتوانم به جرات بگویم همان کاری که برای فرزند خود انجام میدهم همان کار را برای این بچهها هم انجام میدهم و چیزی کم نمیگذارم. چه بسا زمانهایی بوده که فرزندم تب داشته و در خانه پیش همسرم مانده و من در بیمارستان کشیک بودم. این باعث نشد که من در کارم کم کاری کنم شاید حتی رسیدگی من به این بیماران بیشتر هم بود.
بهترین خاطرهای که از دوران کاریتان داشتید چی بود؟
بهترین چیز برای یک پرستار این است که حال مریضاش خوب باشد. وقتی که میخواهد مرخص شود لبخند رضایت بیمار یا خانوادهاش بهترین چیز برای یک پرستار است. در این سالها از جمله اتفاقاتی که به عنوان یک خاطره خوب در ذهن من ماندگار شده است، خاطرهای از یک کودک ده ساله است که متاسفانه در حال حاضر فوت کرده است.
این کودک تقریبا ۹ ساله بود. زمانی که سه ساله بود، بیماری سیاف («سیستیک فیبروزیز» که اعضاء مختلف بدن بخصوص ریه و لوزالمعده درگیر میشوند) برایش تشخیص داده شد. به طوری که از ۱۲ ماه سال را ۵ الی ۶ ماه آن را در بیمارستان در رفت و آمد بود. در این مدت به قدری به ما وابسته شده بود که وقتی که همراه والدینش به بیمارستان میآمد به آنها میگفت که من را اورژانس نبرید. بلکه مستقیم وارد بخش ما میشدند و ما همان جا کارهای مربوط به او را انجام میدادیم. چون با هیچ بخش دیگری این کودک نمیتوانست ارتباط برقرار کند.
یک روز متوجه شدیم که تولدش نزدیک است. با بچههای بخش تصیم گرفتیم که برایش جشن تولد بگیرم. چون به خاطر بیماری زیاد نمیتوانست به مدرسه برود. و وابسته به اکسیژن بود و بیشتر در خانه بود. برای همین با همکاران پول گذاشتیم و برایش لوازم التحریر، کیف، کاپشن، لباس و … خریدیم.
همین جور که در اتاقش بود و پشت به ما بود آهنگ تولدت مبارک را برایش گذاشتیم و وارد اتاق شدیم. آن لبخند این کودک در آن لحظه برای من شیرینترین خاطره در دوران کاریام بود. جالب بود که هر سری که این کودک به بیمارستان مراجعه میکرد، میدیدیم که همان لباسی که ما برایش خریده بودیم را میپوشید. به مادرش میگفت که حالا که داریم به بیمارستان میرویم همین لباسها را برای من بپوش تا خانم پرستارها ببینند و خوشحال شوند.
بدترین خاطرهای که از دوران کاریتان داشتید چی بود؟
یکی از خاطراتی که هر وقت یادم میآید خیلی اذیت میشوم مربوط به دوران کرونا بود. اسفند ۹۹ بود. بیماری داشتیم که دختری تقریبا ۳.۵ ساله بود که از نوشهر به بیمارستان ما آمده بود. وقتی که این کودک را به بیمارستان ما آورده بودند، دارای علائمی چون تنگی نفس و تب بود. این کودک در بخش ما که مخصوص بیماران کرونایی بود بستری شد. حدود 8 تا 10 روز در بخش ما بود. در ابتدا وقتی که دارو گرفت حالش بهتر شد اما بعد از چند روز حالش بد شد تا حدی که دچار مشکلات کلیوی و دیالیز شد. در یکی از شبها نزدیک یک شب حال کودک به شدت بد شد. من و یکی از همکاران به همراه پدر و مادرش بالای سر کودک بودیم.پزشک را آوردیم. از دهان و دماغ بچه خون میآمد. کودک دی آسی(انعقاد منتشره داخل عروقی (DIC) یک بیماری نادر و تهدید کننده حیات است که در مراحل اولیه بیماری، باعث می شود خون شما بیش از حد لخته شود) کرده بود. کودک جلوی چشم ما تمام کرد. در لحظهای که کودک در حال تمام کردن بود، پدر و مادرش را همان لحظه بیرون فرستادیم. وقتی که تمام کرد من با حالتی از اتاق بیرون آمدم که وقتی پدر کودک من را دید گفت بچهام تمام کرد.
چون بیماران دیگری هم در بخش بستری بودند و اوایل کرونا بود. و مردم به شدت نسبت به آن ترس داشتند. به او گفتم خواهش میکنم فقط صدایتان را بلند نکنید چون الان مادرهای دیگر وقتی این صحنه را ببینند یا صدای شما را بشنوند همگی وحشت میکنند و این وحشت باعث بد شد حال بیماران دیگر میشود. قبول کردند آنها را به اتاق ایزوله بالای سر فرزندشان بردم. هیچ وقت لحظهای که این پدر و مادر از ته دل گریه میکردند ولی صداشون بلند نمیشد را از یاد نمیبرم.
در کنار فعالیت حرفهای تان چه قدر به تفریح و سرگرمی خودتان اهمیت میدهید؟
شغل ما به گونهای است که وقت آزاد چندانی نداریم. پیاده روی را دوست دارم و هر زمان وقت داشته باشم پیاده روی میکنم جمعهها هم صبح در ورزش گروهی شرکت میکنم که معمولا پیاده روی در جنگل و یا کنار ساحل است.
چگونه بین کارهای خانه و کارتان هماهنگی ایجاد می کنید؟
قطعا مشکلاتی ایجاد میکند. برخلاف مشاغل دیگر، وقتی بیمارستان هستیم چون با بیماران سر و کار داریم بیشتر انرژیمان را در آنجا صرف میشود. وقتی به خانه بر میگردیم، واقعا خسته هستیم. در برخی مواقع بخش به قدری شلوغ است و آن قدر انرژی از ما گرفته میشود که وقتی به خانه میآیم و بچهام میخواهد حرف بزند به او میگوییم مامان فقط برای نیم ساعت حرف نزن! بگذار کمی مغزم آرام شود، بعدا هر کاری خواستی را برایت انجام میدهم.
در برخی مواقع کار دارم ولی این قدر خسته میشوم که نمیتوانم آن کار را انجام دهم. بنابراین انجام آن را به زمانی که بخش خلوتتر است یا زمانی که حالم بهتر بود، موکول میکنم. در این شغل انرژی زیادی از ما گرفته می شود. شاید کارهایی که برای بچههای بیمار انجام میدهیم برای بچههای خودمان انجام نمیدهیم.
وقتی بیمارستان کودکان کار میکنید فقط با یک مریض سروکار ندارید. با سه انسان سرو کار دارید یعنی کودک، مادر و پدر. ما باید بیشتر از کودک، پدرو مادرش را ساپورت کنیم. حال پدر و مادر وقتی کودک بیمار میشود، بد است. احساس میکنم یک پرستار در بیمارستان کودکان باید این قدر تبحر و مهارت داشته باشد که بتواند پدر و مادر را آرام کند.
وقتی بتوانید در پدر و مادر آرامش ایجاد کنید، خواه ناخواه روند بهبودی کودک بسیار سریعتر پیش میرود. وقتی پدر و مادر بالای سر بیمار استرس زیادی داشته و ناآرام باشند، این حال بد و استرس به بیمار هم سرایت میکند. این آرامش را ما پرستارها باید برای والدین ایجاد کنیم. به آنها اطمینان دهیم که به ما اعتماد کنند و کار درمان این کودک به بهترین نحو انجام میشود.
با توجه به شرایط سختی که شغل پرستاری دارد اگر بخواهید به عقب برگردید باز این شغل را انتخاب می کنید؟
برای اولین بار در کلاس سوم ابتدایی شروع به نوشتن انشاء کردیم. یادم می آید وقتی معلم به ما این موضوع را داد که در آینده میخواهید چکاره شوید را داد. من در همان جا نوشتم که من دوست دارم در آینده پرستار شوم. این حس برای من از همان دوران بود که من باید پرستار شوم. چون با این کارم میخواستم به مریضهایی که به من به عنوان پرستار نیاز دارند، کمک کنم. حال بیماران را خوب کنم. در حال حاضر هم اگر به عقب برگردم، باز این شغل را انتخاب میکنم.
درست است که در جامعه ما به پرستاری از نظر حقوق و مزایا رسیدگی چندانی نمیشود و کمبودهای زیادی در این شغل وجود دارد. با توجه به سختیهایی که در این شغل وجود دارد، آن گونه که باید از ما چه از لحاظ مالی و چه مسائل دیگر حمایت نمیشود. چون بیشتر وقت ما در بیمارستان میگذرد، حداقل در زندگیمان نباید این دغدغهها را داشته باشیم. با توجه به همه این مشکلات باز هم اگر زمانی به عقب برگردم قطعا شغل پرستاری را انتخاب میکنم.
انتهای پیام