
سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب «من اطلاعاتی بودم» در دو جلد توسط رضا اکبری آهنگر و راضیه ولدبیگی توسط نشر شهید کاظمی منتشر شده است. این کتاب شرح خاطرات علی مهدوی، کارمند بازنشسته وزارت اطلاعات از سالهای اول انقلاب و پرونده انجمن حجتیه است. نشر شهید کاظمی به آدرس قم – خیابان معلم – مجتمع ناشران – طبقه اول واحد ۱۳۱ و به شماره تلفن ۶ الی ۰۲۵۳۷۸۴۰۸۴۴ ناشر این کتاب میباشد.
کافه چاتانوگا
کودتاچیان معمولاً جلساتی در کافه چاتانوگا داشتند که روبه روی پارک ملت بود. طرف که از چاتانوگا میزد بیرون دنبالش راه میافتادیم و باید کشف میکردیم حالا برای قرار جدیدش کجا میخواهد برود؟ یک بار در یکی از همین خانههای مصادرهای میگشتم یک دوربین پیدا کردم معمولی بود، زوم نداشت. فکر کردم بهترین کار این است که وقتی میدیدم سوژه مثلاً از چاتانوگا دارد میرود سمت ونک با موتور تعقیبش کنم.
دو تا کوچه پایینتر میایستادم شروع میکردم از در و دیوار عکس گرفتن همین که سوژه میامد سر کوچه و تقاطع یواشکی از او عکس میگرفتم دوباره میرفتم سراغ در و دیوار اینطوری میشد چند تا عکس از سوژه بگیرم که البته این شرایط هم خیلی پیش نمیآمد، نمیتوانستیم درست پیشبینی کنیم چه پیش میآید تا بر آن مبنا کار کنیم؛ جوانها حالا مینشینند تاریخ بخوانند که بله یک کودتای نوژه بود، یک قطبزاده اما خبر ندارند که پشت سر اینها این همه کودتا خنثی شد.
زمستانها در ماشین پدرمان در میآمد چه زجری کشیدیم بنزین هم آن موقع نبود کوپنی بودیم جنگ هم شروع شده بود یک ماه بعد از آنکه وارد سپاه شدم نفر جنگ شروع شد. کودتاچیان خیلی حرفهای بودند همه چیز بلد بودند یادم هست یکیشان همان که در تهرانپارس بود ما به او میگفتیم آقای گیلانی یک روز آمد چاتانوگا دو آمدند سریع کنارش نشستند به آنها تشر زد پاشید برید، همینطوری نیاین بشینین، اگه بهتون اجازه دادم بیایین ببینم محیط آرومه یا نه.
به سن و سال ما نمیخورد برویم چاتانوگا آنجا همه تیپهای آنچنانی بودند، چاتانوگا یک کافه قبل از انقلاب بود که لانه بار و مشروب نوشی و کوفت و زهرمار بود درست رو به روی پارک ملت پاتوق این حضرات قبل از انقلاب خوب سرویس میدادند، همه جور چیزی فراهم میکردند.
دختر و پسر توی هم میلولیدند شرایط برای ما خیلی سخت بود؛ یک بار یکی از بچهها رفت آنجا ببیند این طرف که رفته جلسه آن روز فرد مهمی توی جلسهشان هست یا نه و اینکه قرار است با چه کسی ملاقلات کند تا فرد جدید را هم شناسایی کند جایی نشسته بود که یکهو دیده بود دختری به او میگوید: بیا اینجا روی میز من بشین، این بچهی تپل بوری بود چشم دختره را گرفته بود چندبار صدایش کرده بودند؛ بیا دیگه بیا پیش ما. یکهو دیدیم از کافه زد بیرون، حرص میخورد و عصبی بود پرسیدیم: «چی شده؟ » گفت: «من دیگه اینجا نمیرم همش گناه و معصیته؛ این دخترا منو کشتن هی میگن بیا روی میز ما، من دیگه نمیرم اونجا بچهها اینطوری مشکل داشتند یک بار عمو علی رفت چاتانوگا نوشابه خورده بود ۲۵ ریال شده بود گفته بود چه خبره آقا! کافه را ریخته بود به هم و آمده بود بیرون دفعه بعد رفته بود انعام هم داده بود! گفتیم: چطور شد عمو علی این دفعه انعام دادی؟ » گفت آره دیگه خواستم از ذهنش پاک کنم.
آن موقع روابط خیلی آزاد بود و هنوز حجاب جانیفتاده بود، پسرها با موتور چهار سیلندر این طرف و آن طرف ویراژ و مانور و دختری هم ترک موتورشان سر برهنه و راحت با ادا و اطوار این موارد زیاد بود اینکه دختری به دوست ما تعارف کند بیا سر میز ما بشین خیلی عادی بود الان در فیلمهایی که از انقلاب نشان داده میشود مثلاً در مراسم تشییع شهید رجایی میبینید زن سر برهنه هست تا اینکه امام فرمودند: ما انقلاب اسلامی کردهایم زنهایمان نباید اینطور باشند یک دستور العملی آمد که یک مقدار در اداره جات رعایت شود. وگرنه بچهها که میرفتند بانک، هنوز کارمندان زن با مینی ژوب به سرکار میآمدند.
source