پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب «گل‌های سرخ اصفهان» اثر کلودانه، سفرنامه کلودآنه، روزنامه نگار فرانسوی به ایران است. این سفر که با اتوموبیل انجام شده، از بخارست آغاز می‌شود و تاریخ شروع آن سال ۱۹۰۰ است. این کتاب توسط فضل الله جلوه ترجمه و در سال ۱۳۷۰ به چاپ رسیده است.

همه بر عرشه کشتی گرد آمده بودیم و شاید هنوز هم باورمان نمی‌شد که سرانجام سفر دور و دراز خود را آغاز کرده‌ایم. دو نفر تفنگ به دست به قصد شکار مرغابی یا مرغ ماهیخواری تیراندازی می‌کردند و بقیه فنجان چای به دست به قسمت‌هایی از کتاب گوبینو درباره روح شرقی و تعزیه‌های ایرانی گوش می‌دادند.

از کنار شهر کوچکی به نام تورتو کایا. گذشتیم. ساکنان این شهر همه ترکان مسلمانند. از دور مناره‌های مساجد آنها را تماشا کردیم و مردان عمامه به سر و زنان پوشیده در حجاب را دیدیم و صدای مؤذنان را که مردم را به عبادت خدای یکتا دعوت می‌کردند شنیدیم برای اولین بار احساس نزدیک شدن به شرق به ما دست داد. شب فرا رسید و بعد از گرمای روز نسیم خنکی وزیدن گرفت. در بعضی قسمت‌ها شب هنگام هوا چنان سرد می‌شود که ساحل رودخانه یخ می‌بندد گفتی تپه‌ها در سیاهی شب به خواب رفته‌اند گاهگاه ماه لرزان و پریده رنگ از لا به لای ابر‌ها نمایان می‌شد و چنان می‌نمود که به ما و سواحل خاموش خیره شده است.

 از دور درختان کهنسال بید، چون غول‌های سر از خاک برآورده و نگران جریان بی وقفه آب به نظر می‌رسید.

 ۱۲ آوریل – باز همان چشم انداز روز قبل همان سواحل متروک و بی آبادی و همان جریان مداوم شط گل آلود اکنون ساحل هر دو طرف متعلق به خاک رومانی بود و مرداب‌ها و دریاچه‌هایی که بر اثر جریان آب پدید آمده بود عرض رودخانه را دو تا سه برابر اندازه معمولی آن نشان می‌داد در نزدیکی، شط گله‌های گوسفندان در چراگاه‌ها می‌چریدند و از دور، چون لکه‌های رنگی که صفحه رنگ تابلویی پاشیده باشند بر سبز به نظر می‌آمدند. به برایلا رسیدیم و حدود نیم ساعت طول کشید تا از آن گذشتیم. این یکی از بندرگاه‌های بزرگ رومانی در کنار شط دانوب است که از مراکز عمده صادرات گندم این کشور به شمار می‌آید و در مجموع شهری زشت و مدرن است.

گالاتس ۲ – نیم ساعت بعد به گالاتس که آخرین بندرگاه رومانی است رسیدیم. در اینجا باید سوار کشتی بخار روسی که به اودسا می‌رود. بشویم اتومبیل‌ها در ساحل در انتظارند. باید آنها را به کشتی روسی منتقل کنیم و این کار آسانی نیست. اشکال کار از این ناشی می‌شود که کشتی روسی جرثقیل نیرومندی که بتواند اتومبیل‌های ما را از زمین بلند کند و بر عرشه کشتی قرار دهد ندارد.

 باید ابتدا اتومبیل را به وسیله پلی از ساحل روی دوب‌های آورد سپس باید دوبه در کنار کشتی پهلو بگیرد و آنگاه توسط پل چوبی دیگری اتومبیل از دو به به کشتی منتقل شود و همه این کار‌ها احتیاج به زمان و وقت و تخصص و مهارت دارد ولی چاره‌ای نیست. باید دست به کار شد. ابتدا به هر مشقتی بود مرسدس را به روی دو به آوردند بعد دو به تا نزدیکی کشتی پیش آمد و لنگر انداخت آنگاه توسط تعدادی الوار پهن و، محکم بین دوبه و کشتی پلی ایجاد کردند که، چون عرشه کشتی خیلی بلندتر از سطح دو به بود طبعاً پل شیب تندی حدود چهل درجه پیدا می‌کرد ولی به هر صورتی بود می‌بایست اتومبیل از این شیب تند بالا برود و به عرشه کشتی برسد ژرژ بیبسکو پشت رل نشست و موتور را روشن کرد، اما چرخ‌ها در جای خود می‌چرخید و میلغزید و پیش نمی‌رفت ناچار سی نفر حمال و ملوان کمک کردند و ماشین را هل دادند تا عاقبت به هر زحمتی بود به عرشه کشتی رسید.

 لحظات خطرناکی بود. فقط کافی بود فشار لازم برای جلو راندن اتومبیل کافی نباشد و ماشین عقب بزند و به دو به برگردد و علاوه بر خودش عده‌ای از کارگران را نیز به رودخانه بیندازد. اما خوشبختانه کار به خیر گذشت و انتقال دو اتومبیل دیگر که سبکتر بودند نیز به همین ترتیب انجام گرفت. انتقال اتومبیل‌ها به کشتی روسی بیش از دو ساعت طول کشید.

 مردم جمع شده بودند و مشتاق و حیرتزده کار نقل و انتقال را تماشا می‌کردند و فریاد کارگران، آمیخته با سوگند‌ها و دشنام‌های روسی و ترکی و فرانسه و بلغاری به آسمان می‌رسید. کم کم گوش‌های ما به کلمات «نیت» (نه) و «دا» (بله) روسی آشنا می‌شد. از میان ما ژرژ بیبسکو به زبان روسی آشنایی کامل داشت و از این بابت بر خود می‌بالید. ولی وقتی گرد او جمع شدیم و به اصرار از او خواستیم کلماتی را که روس‌ها بر زبان می‌آورند برایمان ترجمه کند تا بناگوش سرخ شد و فقط چندتایی از آنها را که کمتر زشت و رکیک بود ترجمه کرد.

بر سر با تأخیر اندکی گالاتس را ترک کردیم ولی مثل این که چنین امری برای کاپیتن کشتی خیلی عادی بود در ساحل یک گروه زنان معمولی که همه روسری‌های سفید داشتند گرد آمده مده بودند و به علامت خداحافظی برای یکی از مسافران کشتی دست تکان می‌دادند. این مسافر سرباز وظیفه جوان و آرامی بود که برای شرکت در پیکاری خونین میان روسیه و ژاپن به منچوری عزیمت می. کرد زن‌ها آنقدر بر جای ایستادند و دست تکان دادند تا کشتی از نظر پنهان شد ولی ما همچنان از عرشه کشتی چهره‌های اشک آلودشان را که سعی می‌کردند با دست‌هایشان بپوشانند می‌دیدیم. ساعتی بعد به رنیا گمرک روسیه رسیدیم. البته ما توصیه نامه‌هایی در دست داشتیم. ولی بدبختانه همه آنها به عنوان گمرک اسماعلیه که قرار بود در آنجا پیاده بشویم نوشته شده بود و دو ساعتی طول کشید تا موفق شدیم مأمورین گمرک رنی را قانع کنیم که کاری به ما نداشته باشند و اجازه بدهند به اسماعیلیه برویم و در آنجا تشریفات گمرکی انجام بگیرد. بار دیگر ژرژ بیبسکو نقش مترجم را برعهده گرفت.

source

توسط chidanet.ir