همشهری آنلاین– لیلا باقری: برایت پیش آمده است که با همه توانمندیهایت در کار و زندگی، از جمع کنار گذاشته شوی؟ همه مشغول کار باشند و میخواهی تو هم بروی و نشان بدهی که بلدی اما همه دماغ سربالا، تحویلت نمیگیرند. جا زدی؟ قهر کردی؟ توی دلت گفتی کسی لیاقت من را ندارد و بعد راهت را کشیدی و رفتی؟ یکی خیلی سال پیش همین اتفاق برایش افتاده… در یک پروژه عظیم ساختمانسازی، توی دل تهران قاجار. همه معمارها گفتند: «جا نداریم، نمیخوایمت…» اما او نه قهر کرد، نه جا زد. رفت و کاری کرد که بعدش همه زیر دستش بشوند، حتی معمار مورد اعتماد شاه شد و مهندسهای آلمانی و انگلیسی را از دور خارج کرد.
این قصه آدمی نیست که جا میزند، قصه یک آدم متکی به نفس است که از کنار آبریزگاه رسید به اوج معماری!
سالها پیش، یک معمار کاشانی به نام جعفرخان معمارباشی با یک بقچه هنر از کاشان به تهران آمد. دنبال کار میگشت… اما معماران تهرانی به او کار نمیدادند. دست رد به سینهاش میزدند چون او را نمیشناختند.
جعفرخان اما ناامید نشد. به سراغ سپهسالار رفت، کسی که در حال ساخت یک مدرسه و مسجد عظیم در تهران بود؛ نخستین و بزرگترین مسجد تهران؛ پروژهای بزرگ که به سفارش میرزا حسینخان سپهسالار قزوینی، وزیر خارجه و جنگ آن زمان و صدراعظم پیشین، در سال ۱۲۹۶ هجری قمری کلنگ خورد.
جعفرخان به سپهسالار گفت: «یک گوشه از مدرسه را به من بدهید. اگر خوب ساختم، مزد بدهید؛ اگر بد ساختم، شریک ثوابم.» سپهسالار نگاهش کرد و گفت: «باشه… برو آن طرف، کنار آبریزگاه یک راهرو هست، مال تو!» جعفرخان قبول کرد… اما یک شرط گذاشت: هیچکس نباید در کارش دخالت کند! سپس حصاری دور آن قسمت کشید و ۲۵ روز… تنها ۲۵ روز بعد، از سپهسالار دعوت کرد که بیاید تماشا.
سپهسالار و معماران و عملهها و بناها همه آمدند تا تماشا کنند و وقتی پرده کنار رفت، همه حیرت کردند: هفت سقف معلق، شبیه به هفت کاسه معکوس. همه او را تحسین کردند. سپهسالار به او ۱۰۰ تومان جایزه داد و سپس دستور داد تا از فردا همه زیر دستش کار کنند. جعفرخان گنبدها و گلدستههای مسجد را هم ساخت. بعدها حتی زمانی که جعفرخان پیر شده بود، ساخت بنای کاخ سعدآباد را به او سپردند و مهندسهای آلمانی و انگلیسی که به آنجا آمده بودند، گفتند: «با بودن جعفرخان، ما اینجا اضافهایم!»
اگر به تهران رفتی، در تقاطع ناصرخسرو- میدان بهارستان، کنار عمارت بهارستان، به مسجد سپهسالار (آیتالله مطهری) سر بزن؛ هم مسجدی تماشایی است، هم تاریخ جالبی پشت آن است که از کلاس درس جذابتر است و به تو میگوید اگر چیزی بلد هستی، شروع کن، حتی اگر کار تو در کنار آبریزگاه باشد.