
عصر ایران: حبیبالله نفیسی (۱۲۸۷ – ۲۲ مرداد ۱۳۶۳) بنیانگذار مؤسسه عالی تکنیکوم نفیسی که بعداً به دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی (دانشگاه خواجه نصیر) شهرت یافت و همچنین دانشگاه صنعتی امیر کبیر (پلی تکنیک تهران) و مؤلف نخستین قانون کار در ایران بود.
او در سال ۱۳۶۲ با پروژه تاریخ شفاهی هاروارد مصاحبه کرد. در این مجال به ذکر روایت او از اولین قطع رابطه ایران و ایالات متحده آمریکا که در دوره رضاخان بود می پردازیم:
« بنده چهار سال توی کارخانه در ایندیانا پلیس آمریکا کار کردم و شب هم درس خواندم و رشتۀ تخصصیام را گرفتم. در پاییز سال ۱۳۱۵ در آن موقع که کار ما نزدیک به اتمام بود و قریب این بود که این کارخانۀ اتومبیلسازی به ایران بیاید و در ایران شروع به کار کند که وزیرمختار ایران در امریکا یعنی آقای غفارخان جلال ملقب به جلال الدوله را پلیس آمریکا حبس کرد که خود حکایت بسیار بامزه ایست:
جناب غفار خان جلال الدوله همراه با همسر انگلیسیش عازم یک مهمانی بودند گویا و دیرشان هم شده بود که به راننده مدام دستور می دهند که تندتر براند. سرعتشون از حد مجاز بیشتر بوده که پلیس به اتومبیل ایست میدهد. زن جناب وزیرمختار که خیلی جسور بود و بهش هم برخورده بود که خانم وزیرمختار است و پلیس آنها را نگه داشته است. پلیس میآید و دستش را روی پنجرۀ راننده میگذارد و میگوید که چرا تند میروی؟ نباید تند بروی. خانم هم به سگش دستور حمله میدهد و او به پلیس از توی پنجره میپرد. مثلاینکه ظاهراً پلیس را هم گاز میگیرد.
بعد هم او به پلیس میگوید: «شما حق ندارید ما را متوقف کنید، ما وزیرمختار هستیم، ما minister هستیم.»پلیس هم در یک شهر کوچکی بوده، یک ده کوچکی بوده، در آنجا به کشیش میگویند مینیستر، و آن پلیس نمیدانسته که دیپلمات چیست و نمیدانسته که به وزیر مختار هم میگویند مینیستر. این است که میگوید:
«اگر حضرت مسیح هم باشی برای من مهم نیست، چه برسد که کشیش حضرت عیسی باشی و من به زندان میبرمت.» آنوقت روز تعطیل هم بود و اینها دستشان به جایی نمیرسد و پلیس آنها را به آن ده میبرد به پاسگاه پلیس میبرد و در آنجا توی اتاق زندان مینشانندشان و این خانم شروع به تلفن کردن به این و آن و آشناهاش در واشنگتن و میگوید که جناب را اینجا گرفتهاند و در زندان است. آنها هم، روز یکشنبه بود، تا توانستند در وزارت خارجه اشخاصی را پیدا کنند و به فریاد اینها برسند، دو سه ساعت، جناب وزیرمختار و همسرش در زندان بودند.
بعد خبر به رضاخان میرسد که وزبرمختارت را گرفتهاند و چندساعتی هم حبس کردند و در زندان بوده است. رضاخان هم فوری روابط با امریکا را قطع میکند و به همۀ ما محصلین هم میگوید که همه به ایران برگردید.»
source