
کاربری در اینستاگرام منتشر کرد:

گفت خانه را خودمان ساختیم؛ خودمان یعنی خودش و شوهرش. گفت آنوقتها که این محل اینجوری نبود، «اینجوری» یعنی اینقدر شلوغ و آباد…
گفت آن وقتها یک طرف خانه،خرابه بود و طرف دیگرش هم خرابه. خانه شبیه به قلعهای بود با دیوارهای بلند سنگی…
حیاطی با درختهای میوه و پیچکهای سبز و استخری کم عمق… گفت حالا که دارد خانه قدیمی را میفروشد؛انگار روحش را به حراج گذاشته؛ روحش،خاطراتش، جوانیاش را…
گفت حالا دیگر خرابههای دوطرف تبدیل به مجتمعهای مسکونی شده و خبری از هیچ کدام از آن آدمهای شاد نیست
گفت دیگر نه زانویی برای بالا و پایین رفتن از این پلهها دارد نه جانی برای تمیز کردن حیاط و خانه
گفت طاقت دیدن خشک شدن درخت خرمالو و اقاقیا را ندارد
گفت باید خانه را بفروشد و دلش را خوش کند به خاطرات سالهایی که گذشت…
با نوک انگشت، خیسی پشت شیشههای عینکش را پاک کرد و گف
خانه را میفروشم..!
پرسیدم چند؟
ساکت شد…
حتما داشت در سکوت، قیمت خاطراتش را حساب میکرد…
source