مسیر نوشتار چهار سطح از عوامل توسعه‌نیافتگی ایران

مقدمه و شرح مسئله:

از قرن 13 شمسی یعنی دوره قاجار این پرسش برای ایرانیان بوجود آمد که راه پیشرفت و توسعه و رسیدن به مملکتی مترقی چیست؟ و با طرح این پرسش نحوه دیگری از زیستن برای ما ایرانیان پدیدار گشت.

در همین راستا مهم‌ترین لحظه تاریخی برای ما ایرانیان در مورد آگاهی به مسئله توسعه درمقایسه با غرب، به جنگ‌های ایران و روسیه و آن پرسش[1]معروف عباس میرزا از کاردار فرانسه برمی‌گردد. از همین جا است که حفره توسعه در برابر غرب، خود را به صورت برجسته‌تری در تاریخ ما نمایان می سازد . اگر بپذیریم مسائل توسعه ریشه در تاریخ انباشته شده ما دارد، بهتر است آن را در سنت و در عالمِ[2] ایرانی خویش جستجو کنیم، تا بهتر بتوانیم مسائل توسعه ایران را دریابیم و پیامد عالم‌داشتن سبب می‌شود تا آدمی امکاناتش را برای مقولات مختلف از جمله توسعه، طرح‌افکنی ‌کند.

شاید از همین منظر بتوان با انسان ایرانی مواجه داشت، این که سوژه[3] ایرانی محیط در چه عالمی است و با مفاهیم و علوم مختلف چه مواجه‌ای دارد. به عبارتی عالم‌داشتن برای ما شرایطی را مهیا می‌کند که درآن می‌توانیم بینش و حالی را تجربه کنیم وانسانِ ایرانی شویم، زیرا عالم کیفی است و با زبان، ادب ، تاریخ و به طورکلی با فرهنگ انسان ایرانی قوام می‌یابد.

بدین گونه ما توسعه را به مثابه یادمانی از دنیای غرب درک کردیم و به تعبیر ژیژک، به تمرین اینکه سوژه باید خویش را با دیگری تخیل کند، پرداختیم. به بیانی دیگر داوری و ارزیابی از شرایط توسعه‌یافتگی در زمینه‌های گوناگون اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در جوامع مختلف، این سوال را برای ما بوجود آورد که ایده توسعه چرا و چگونه برای ما ایرانیان مهم قلمداد شد؟ از چه دوره‌ای و چه روندی، توسعه به موضوعی اساسی برای نخبگان، حاکمیت و توده مردم تبدیل شد؟ درک ما از توسعه در چه شرایطی شکل گرفت و به تعبیر فوکو چه نیرو- نسبت‌هایی در این میان تاثیر گذار بوده‌اند؟

بنابراین اگر بخواهیم مسائل توسعه را روایت کنیم در ابتدا این پرسش به ذهن ما خطور می‌کند که چه مواردی را باید در نظر بگیریم و چه سطوحی از عوامل مختلف توسعه را مورد بررسی قرار دهیم؟ آیا باید عوامل پایه‌ای مانند پهناوری اقلیم و نیمه خشک بودن آن، عوامل انسان‌شناسی ایرانِ باستانی مثل تکثر اقوام، زبان و فرهنگ، غلبه عقل شهودی بر عقل منطقی و تحلیلی، یا عوامل رفتارِ اجتماعی مانند ترجیح منافع فردی و قبیله‌ای بر منافع جمعی ویا عوامل رفتار اقتصادی و سیاسی را بررسی کنیم؟ یا می بایست به صرف خلقیات ایرانی و افراد در فرایند توسعه اهمیت دهیم؟ و یا …. به نظر همه این موارد جنبه‌های مهمی از مسائل توسعه ایران هستند، اما وقتی از مسائل توسعه ایران سخن به میان می آید به نظر باید از اندرکنش و تعاملات پیچیده این مولفه‌ها و نیرو-نسبت‌ها در طی ادوار تاریخ‌مان به نحوی توامان و شبکه‌ای سخن بگوییم. بحث درباره این موارد از منظر فلسفه بسیار ره گشا خواهد بود و اهمیت فلسفه (مخصوصا فلسفه سیاسی) این گونه خواهد بود که ورای پرسش‌های توصیفی، پرسش‌های هنجاری با این مضامین که توسعه و نسبت ما با آن در این مرز و بوم چگونه باید باشد طرح شود؟

انواع علل توسعه‌نیافتگی ایران

جغرافیا و اقلیم نیمه‌خشک و بی‌بهره (اقلیمی که به دلیل پهناوری محل عبور در معرض حمله و غارت شد)، دروغگویی، ترجیح منافع فردی و قبیله‌ای بر منافع جمعی، تنبلی و نداشتن فرهنگ کار، غلبه گفتمان ستیز بر گفتمان وفاق،حافظه کوتاه‌مدت و بی‌جنبگی ایرانیان، غلبه عقل عاطفی بر عقل منطقی و تحلیلی، تحقیر دنیا توسط مادی‌گرایان و معنوی‌گرایان(غلبه صوفی‌گری)، اوتیسم فرهنگی(درخودماندگی)، خرافه‌گرایی، جزم‌اندیشی، ضعف در مالکیت خصوصی، دوگانه‌انگاری، محدودیت شدید منابع، ضعف حاکمیت قانون، تکثر اقوام، زبان و فرهنگ، تاریخ و تمدن طولانی، ضعف در جامعه مدنی، دشمنی‌های وسیع درونی و بیرونی، اقتدارگرایی، استبداد نفت و دولت رانتیر، عدم همگرایی اهداف بین مردم، نخبگان و حاکمیت، شبه مدرنیسم و دولت مستعجل ، هم جواری با کمونیسمِ شوروی و ترس از کمونیستی شدن ایران، حاکمیت دوگانه، کاهش اعتماد سیاسی میان جامعه و حاکمیت، عدم حاکمیت قانون‌، جامعه توده‌ای در برابر حاکمیت متورم و یکپارچه، عدم انباشت سرمایه، ضعف در بازرگانی و تجارت، سرمایه‌گذاری در طرح‌های پرهزینه و کم بازده، غلبه سبک زندگی ایلاتی بر سبک زندگی شهری، ضعف در توسعه علوم تجربی و ریاضی، ضعف در توسعه علوم انسانی، شعاع اعتماد عمومی محدود، گسست اجتماعی، ضعف در آموزش و تعلیم، نقش متناقض‌نمای طنز در جامعه(تحمل/کنارآمدن با مصائب)، انباشتی از شکست‌ها و ایجاد تروماهای روان‌شناختی، ساده‌سازی بیش از حد امور، ایده‌آل‌گرایی، فقدان شایسته‌سالاری، استعمار. علاوه بر این، ما در این نوشته مهم‌ترین نظریات دانشوران برجسته ایرانی که درباره توسعه صاحب‌نظر هستند را به اجمال بیان می‌کنیم و سپس نظر صاحب این قلم خواهد آمد.

نظریات مهم‌ترین دانشوران مسائل توسعه ایران

سید جواد طباطبایی در زوال اندیشه سیاسی در ایران، تاملی درباره ایران، و چند اثر دیگر در مقام یک فیلسوف سیاسی، تلاش برای بررسی دلایل زوال و انحطاط ایران را از دل تحولات تاریخی و اجتماعی مدنظر دارد. وی معتقد بود در آغاز، مکتب فکری ما ایرانیان، براساس عقل بود، اما به تدریج و با تسلط ترکان و مغولان و ترکیب عقلانیت با شریعت و صوفی‌گری، این عقلانیت به سمت زوال میل کرد و عقل با تامل عقلانی و فلسفی درک نمی‌شد بل با شرع و عرفان و تصوف درک می‌شد که تجددستیز بود و نه تجددگرا و این مسئله ما را به انحطاط کشانید و مانع پیشرفت شد.

کاظم علمداری در چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت عامل عقب‌ماندگی را در نبود فئودالیسم می‌داند و معتقد است که آنچه تمدن معاصر غرب را ایجاد کرد، شیوه تولید سرمایه‌داری بود و همین شیوه تولید مالکیت خصوصی و بورژوازی را نتیجه می‌دهد، که همه این موارد در متن زندگی ایرانی غائب است. علمداری اشاره می‌کند که در نظام تولید ایران، به علت کمبود آب، شاه برای سامان‌ دادن امور همه‌کاره است و در اینجا برخلاف فئودالیزم غرب، قوه قهریه شاه/ دولت نقش پدر را دارد و یک نظام پاتریمونال بر همه جا حاکم است.

سریع‌القلم در عقلانیت و توسعه‌یافتگی ایران، برای توسعه در کشورهای جهان سوم رهیافت نخبگان‌محور را بر رهیافت جامعه‌محور ترجیح می‌دهد. مهم‌ترین دلایل عدم دستیابی ایران به عقلانیت سیاسی و اجتماعی و توسعه یافتگی: خلقیات قبیله‌ای در ایرانیان و نیز مشکل تنبلی در تفکر اصولی، دیرینه‌بودن فرهنگ استبدادی و بی‌توجهی به علم، عدم آماده‌سازی فرهنگی و عدم تحول در شخصیت ایرانی، هویت فرهنگی قوی وجود دارد که آمادگی ادغام با فرهنگ جهانی را ندارد و … توسعه و پیشرفت غرب تابع منافع بخش خصوصی بوده است و نه مباحث استدلالی روشن‌فکران. البته وی از طرفی به داشتن تئوری توسعه هم تاکید دارند و بیان می‌کند که بدون استراتژی توسعه آَشفتگی در انتظار ما است.

سریع القلم معتقد است که توسعه‌یافتگی به تفاهم سه قشر بستگی دارد: صاحبان ثروت، صاحبان قدرت و صاحبان فکر. او معتقد هستند که توسعه‌یافتگی عمدتا یک تحول داخلی و تابع حل بحران مشروعیت است و حل بحران مشروعیت در یک کشور، تحول و آموزش فرهنگی جدی می‌طلبد. وی به اجماع نخبگان برای توسعه تاکید دارد و معتقد است که نخبگان پراکنده نمی‌توانند جامعه‌ای منسجم ایجاد کند. که در اینجا هم نخبگان ابزاری (یعنی صاحبان قدرت سیاسی و اقتصادی) و هم نخبگان فکری مدنظر وی است.

حسین بشیریه در کتاب موانع توسعه سیاسی در ایران و دیباچه ای بر جامعه‌شناس سیاسی ایران معتقد است که ساختار قدرت سیاسی و شکاف و چند پارگیهای اجتماعی و فرهنگی در ایران به عنوان موانع توسعه سیاسی است. استدلال اصلی بشیریه این است که تکوین ساخت دولت مطلقه مدرن همراه با گسترش چندپارگی‌های اجتماعی و فرهنگی و نیز تداوم و تقویت فرهنگ سیاسی پدر سالارانه یا فرهنگ تابعیت و آمریت، از موانع اصلی توسعه سیاسی در ایران است.

رضاقلی در جامعه‌شناسی نخبه‌کشی علت اصلی را در ساختار استبدادی و بافت جامعه ایران دید که در آن نخبگان به توفیق دست پیدا نمی‌کنند. دیالکتیک استبداد یعنی مردم هم علاوه بر ساختار مستبد، دربار و شاه در قتل بزرگانی مثل مرحوم قائم‌ مقام و مرحوم امیرکبیر و مرحوم دکتر مصدق مقصر هستند. ایرانیان با حرکات سازنده رهبران بزرگ خود سر ناسازگاری داشتند.

آبراهامیان در کتاب ایران بین دو انقلاب می‌نویسد: تقابل سنت و مدرنیته در جوامعی مثل ما سبب گشته است که ما شکل ناقصی از توسعه را در برهه‌ای از زمان و آن هم در بعد اقتصادی (دوران پهلوی دوم و به طور خاص از سال 46 و ابتدای سال‌های 50 شمسی) و نه ابعاد دیگر تجربه کنیم ولی به علت عدم توازن توسعه و بحران‌های ناشی از این فقدان توازن، سبب گشت چنین رویکردی به توسعه ابتر مانده و به کلی از بین برود.

مقصود فراستخواه در کتاب ما ایرانیان با آمار نشان می‌دهد که بحث ناامنی و ناپایداری و بی‌نظمی در حکومت ایرانیان رواج دارد. به عنوان نمونه در یک دوره شهریور 1320 تا 28 مرداد 1332 ، 19 دولت تغییر کرد و یا به عنوان یک نمونه دیگر در یک دوره از سال 1280 تا 1300، 50 دولت تغییر کرد. همین عدم ثبات سبب شده است که نظامی‌گری غلبه بیشتری بگیرد و اقتدارگرایی مسلط شود و مردم در این شرایط انتخاب می‌‎کردند که چگونه زندگی کنند تا باقی بمانند، و در این شرایط انتخاب معیشتی به سراغ دروغگویی برای بقا می‌رفتند.

فراستخواه معتقد است که خلقیات ایرانی پیامد برهمکنش و تعاملات 4 سطح است یعنی سطح نهادی و ساختار، عاملیت انسانی، محیط منطقه و جهانی و نیز وقایع و رویدادها که چنین بروندادای را ایجاد کرده است.

صادق زیباکلام در کتاب ما چگونه ما شدیم به نظام ایلی ایران، به پراکندگی اجتماعات و تمرکز قدرت در دست حکومت که این معضل هم به داستان آب برمی‌گردد، اشاره می‌کند، که این موارد باعث توسعه ‌نیافتگی ایران شده است. موضوع دیگر قداست حکومت است که نه تنها سبب حاکمیت بر آب و زمین که سبب حاکمیت بر جان و مال و ناموس می‌شد به عبارت دیگر اختیار همه چیز در دست حکومت است. زیباکلام معتقد است که تاریخ ایران غرق غارت و ستم است مخصوصا حمله مغول و این حمله و شورش خودش را در بلند مدت نشان داده است. وی بیان می‌کند که حکومت موجودی بی‌رقیب و مسلط در این اقلیم است و در این زمینه جملات خواجه نظام‌الملک وزیر سلجوقی را ذکر می‌کند که” دادن هر نوع آزادی به رعیت هیبت پادشاه را زیان دارد و به سرکشی رعیت منجر ‌شود… و رعیت از عدل شاه دلیر می‌شود.” او اشاره دارد که اقلیم ایران باعث شده است که تمرکز قدرت فقط در دست حکومت باشد. زیباکلام معتقد است که چراغ علم حدود 2 قرن قبل از حمله مغول خاموش شد و این موضوع سبب آغاز سیر انحطاط در ایران شد. وی می‌گوید با به قدرت رسیدن متوکل عباسی متحجرین دینی قدرت گرفتند و فلسفه و تعقل رو به افول نهاد. زیباکلام معتقد است که ما در علوم ابزارساز و تکنولوژیک نتوانستیم موفق شویم و این مسئله نیز سبب عدم توسعه ایران شده است. او به عدم حاکمیت قانون و فقدان گروه‌ههای اجتماعی- اقتصادی مستقل از دولت در سیر انحطاط ایران نیز اشاره دارد.

رضا داوری اردکانی در کتاب نقد تجدد و درد توسعه نیافتگی به این موضوع اشاره دارد که ما ایرانیان خرد توسعه نداریم، یعنی بی‌مسئله هستیم. یعنی پرسش واقعی نداریم و بیشتر دچار هیاهو هستیم. پرسش که نباشد افراد جامعه علم را هم بیاموزند در جای مناسب خود به کار نمی‌گیرند. داوری می‌گوید جهان توسعه نیافته اتفاقا دانشگاه و سازمان‌ها را دارد، با این تفاوت که آنها در جای خود نیستند. و بیشتر شبیه به اعضای جداشده در یک سالن تشریح هستند. مثلا در سالن تشریح مغز مغز است اما کار مغز را نمی‌کند. عقل توسعه از سنخ عقل جمعی و عملی است. جهان توسعه نیافته پرسش ندارد چون فکر می‌کند همه چیز را می‌داند. داوری معتقد است ما علمی که داریم بیش از حد نیازمان است و دقیق نمی‌دانیم که این علم به چا کارمان می‌آید و چه نیازهایی با آن قرار است که برآورده ‌شود. او به این موضوع هم اشاره دارد که ما در مسیر توسعه لازم را از غیر لازم و مهم را از غیر مهم، نمی‌توانیم تشخیص دهیم و نیز عدم اراده توسعه در حاکمیت و مردم جامعه بارز است.

محمدعلی همایون کاتوزیان در آثار مختلف خود از جمله در ایران: جامعه کوتاه‌مدت،می‌گوید که در مقایسه با نظام‌های غربی که جوامع بلندمدت هستند، اگر ایران را با آنها مقایسه کنیم متوجه می‌شویم که پارامترهایی در آنان هست که در ایران نیست که وی از قانون و طبقه مستقل از شاه نام می‌برد که همین خصلت‌ها سبب می‌شوند که آنان بتوانند بر شاه اعمال نفوذ کنند. هما یون کاتوزیان می‌گوید در قیاس با جوامع غربی سه خصلت جوامع کوتاه مدت به شرح زیر است:

  • چالش انباشت سرمایه؛
  • بی‌اعتبار بودن مال و جان همه مردم مثل بازرگانان، تولیدکنندگان و در نتیجه عدم تمایل به تولید و پس‌انداز؛
  • نبود قواعد سیاسی مشخص برای به دست گرفتن قدرت و در نتیجه چالش مشروعیت و جانشینی.

که این موارد بالا عملا شروط توسعه را مخدوش کرده‌اند.

مصطفی ملکیان با ایده تغییر از درون اصالت را به فرهنگ می‌دهد و معتقد است که باید درون آدمی عوض شود وگرنه تغییر بیرونی نتیجه چندانی ندارد و هزاران بار رژیم عوض کردن کوره‌راه رفتن در مسیر توسعه کشور است. وی معتقد است انسانها باید درون خود را بکاوند و باورهای کاذب، احساسات و عواطف نابجا و خواسته‌های نامعقول را بیرون بریزند وگرنه با هزاران بار تغییر ساختارها و حکومت‌ها چیزی تغییر نمی‌کند و مایی تغییر نکرده، هر حاکمی ‌را شبیه حاکمان قبلی می‌کنیم و در یک تسلسل بی‌نهایت به اصلاح واقعی نمی‌رسیم. ملکیان می‌گوید من به اندازه‌ای که درونم را تغییر می‌دهم به همان اندازه جامعه و حاکمان را اصلاح می‌کنم. ملکیان در جای دیگر مقصود خود از توسعه را توسعه به معنای شکوفایی استعدادها در زمینه اقتصادی، سیاسی و فرهنگی می‌داند و سرانه تولید ناخالص خوشی را معیار پیشرفت می‌داند. به نظر بر اساس نظریات ملکیان توسعه‌ واقعی وقتی به منصه ظهور می‌رسد که جامعه با تکیه بر عقلانیت، اخلاق و آموزش صحیح، به بهترشدن مدام شرایطش بپردازد.

محسن رنانی در گفتگوهای توسعه خود و با بیان ایده رویای جمعی معتقد است تنها جامعه‌ای توسعه می‌یابد که رویا داشته باشد. رویا یعنی افق مشترک، درد مشترک و انرژی و امید مشترک و هر جامعه‌ای به رویای جمعی معنابخش نیاز دارد. و تنها یک رویای وحدت بخش وجود دارد که وحدت‌آفرین است و همه انرژی‌های جمعی را به سوی یک نقطه متمرکز هدایت می‌کند که به چنین رویایی، رویای ملی می‌گویند. رنانی معتقد است که دیر زمانی است که ایرانیان رویای ملی معنابخشی ندارند و بنابراین سخن گفتن از توسعه در این حالت بی‌معنی است. ساختن رویای جمعی کار بسیار ظریفی است و نیازمند آن است که نخست مردم به حکومت اعتماد داشته باشد و حکومت هم بتواند بخش بزرگی از جامعه را به گونه‌ای مدیریت کند که در این مسیر با هم، هم‌نوا و هم‌داستان عمل کنند. رنانی معتقد است که شاخص گفت‌وگو همچنان مهم است.

مجتبی لشکربلوکی در کتاب استراتژی توسعه ایران معتقد است که همه مناسبات ما در طی یک دوران شکل گرفته است و به نوعی به این موضوع اشاره می‌کند که ما علاوه بر سن بیولوژیکی، دارای سن تاریخی هستیم به عبارتی ما میراث‌دار یک سنت طولانی تاریخی هستیم. وی در همین راستا به عبارات بررسی لایه ‌به‌ لایه در مسائل توسعه ایران اشاره‌دارد و از سه لایه نام می‌برد: لایه اول خلقیات فرهنگی نامطلوب، لایه دوم نهادهای تثبیت‌شده در طی زمان و لایه سوم ظرفیت محدود حکمرانی و حل مسائل ملی است که ضعف سیاست و اقتصاد را سبب می‌شود. اسم این مدل را لشکربلوکی رستا نهاده است. (رستا مخفف روایت سه لایه توسعه نیافتگی ایران است) از منظر لشکربلوکی نظام حکمرانی معلول است.

تجویز راهبردی لشکربلوکی، نیلوفر آبی و نتوکراسی یا حکمرانی شبکه‌ای(یعنی تعامل غیربوروکراتیک بازیگران مختلف در عرصه حکمرانی شامل نهادهای حکومتی، تشکل‌های مدنی، شرکت‌ها، رسانه‌ها و شهروندان) به عنوان استراتژی اصلی است. نیلوفر آبی نماد رشد و تکثیر در لجن‌زار و مرداب است یعنی در سخت‌ترین و بدترین شرایط هم می‌شود رشد و توسعه پیدا کرد. در نتوکراسی سعی می‌کنیم جامعه را متشکل و سپس حکمرانی شبکه‌ای را پیش ببریم. ائتلاف نامتقارن حاکمیت و جامعه مدنی را تجربه کنیم و مسائل ملی که روی آن توافق داریم را حل و از حجم بحران ها بکاهیم. وی معتقد است که باید از ریزنهادها به کلان نهادها و از محله به کشور، توسعه ریزنهادها و ایجاد قطعات پازل استراتژی نیلوفر آبی را بچینیم و به سمت بالا حرکت کنیم. لشکربلوکی معتقد است که آزادی تشکل اقتصادی و اجتماعی مقدم است بر آزادی سیاسی و ریشه عقلانیت سیاسی در بنگاه‌داریِ اقتصادی است. هرچقدر ما فعالیت جمعی سازمان‌یافته را تمرین کنیم هرچقدر بیشتر کسب‌وکار اقتصادی و اجتماعی راه بیندازیم و شکست بخوریم و دوباره برخیزیم این تمرین مدنیت است، این تمرین نهادسازی است. این راه توسعه است و این مقدمه تغییرات نهادی کلان‌تر این جزء معدود روزنه‌های باز باقی‌مانده است. برای بلندمدت نیز گذار از نسل توسعه‌خواه به توسعه‌آفرین و استراتژی مشق شب را برای بهبود نهاد سیاست و اقتصاد انجام می‌دهیم و منتظر پنجره فرصت خواهیم ماند تا قطعات پازل توسعه کنار هم قرار بگیرند و هم‌افزا شوند.

محمد فاضلی معتقد است باید تئوری توسعه را یاد بگیریم و همین بخش نرم، خیلی سخت است و دولت ما در بخش سیاست‌گذاری ضعیف است. باید کار نرم‌افزاری کرد یعنی به اندیشه نو ( فلسفه، سیاست، علوم اجتماعی و مدیریت) و مهارت جدید یعنی مذاکره و گفت‌وگو و هماهنگی و قابلیت‌سازی نیاز داریم. یعنی باید از دولت ساخت‌وساز مهاجرت کنیم به دولت سازوکاری. وی می‌گوید که وقتی بروکراسی هم فاسد شد، ایدئولوژی هم کار نمی‌کند و ترکیب بی‌اعتمادی و عدم‌شفافیت ظرفیت بهبود را از حکومت می‌گیرد. فاضلی معتقد است که تا وقتی نتوانیم:

  1. اقتصاد کشور را اصلاح کنیم و بخش خصوصی خوبی داشته باشیم
  2. نظام بودجه‌ریزی کشور را اصلاح نکنیم
  3. اصلاحات در آموزش و پرورش انجام نشود و بازنگری اساسی در آموزش عالی نداشته باشیم.
  4. تشکل‌های سیاسی قدرت پیدا نکنند و احزاب قدرت پیدا نکنند و رسانه آزاد وجود نداشته باشد.
  5. سرمایه‌گذاری خارجی وجود نداشته باشد و تنش‌زدایی در سیاست خارجی نباشد.

حرف زدن از توسعه بسان آن است که ما بخواهیم فیل توسعه را سوار پراید حکمرانی ایرانی کنیم، و این کار شدنی نیست.

روش‌شناسی مقاله

پیش از اینکه نگارنده به عوامل پایه‌ای توسعه‌نیافتگی ایران از منظر خویش بپردازد، به منظور روشن ساختن روش‌شناسی و استخراج عوامل و فهم نسبت آنان با هم و با دیگر عوامل به طور خلاصه مکاتب معرفت‌شناسی را بیان کرده و سپس وارد مبحث عوامل پایه‌ای می‌شود. لازم به ذکر است که صاحب این قلم به لحاظ معرفت‌شناسی دیدگاه انسجام‌گرایی قائل است و نیز از روش‌ دیرینه‌شناسی فوکو برای تبیین نظر خود استفاده کرده است.

  • تئوری مطابقت[4]

این تئوری به صورت ساده بیان می‌کند صدق همان تطابق شناخت ما با امر واقع است. به عبارت دیگر درک عرفی و ساده ما از واقعیت، در معرفت‌شناسی به همین نظر نزدیک‌ است. در این تئوری معرفت‌شناسی پدیده‌ها به دوگانه‌های کاذب و صادق تقلیل می‌یابد.(5) به صورت شماتیک می‌توان این تئوری را به صورت زیر نشان داد:

  • تئوری انسجام‌[5]

این نظریه در معرفت‌شناسی یکی از دیدگاه‌های اصلی به توجیه و صحت باورها است، که بر خلاف نظریه‌ تطابق، معتقد است که درست بودن یک باور مستلزم هم‌راستایی و انسجام آن با سایر باورهای موجود در یک سیستم جامع معرفتی است، که نگارنده در این مکتوب به این تئوری معرفتی قائل است.(6) بر اساس نظريه انسجام، هر گزاره به شرطى صادق است كه عضو مجموعه‌ای منسجم از گزاره‌ها باشد. در نظريه انسجام دو نكته بسيار مهم و قابل توجه وجود دارد: يكى معنای انسجام و دومى مجموعه گزاره‌های منسجم. می‌توان روابط بین پدیده‌ها را به صورت شماتیک در این نظام معرفتی به صورت زیر نشان داد:

نظریه سوم در معرفت‌شناسی پراگماتیسم که طبق آن حقیقت معطوف به کارایی و سودمندی است و اینکه چگونه می‌تواند زندگی فرد را بهبود بخشد. در این دیدگاه صدق با کاربردپذیری یک باور یا ایده مرتبط است. (7)

  • دیرینه‌شناسی فوکو

در روش دیرینه‌شناسی گسست‌های معرفت‌شناسی به جای مفاهیمی از قبیل پیشرفت و پیوستگی پر رنگ می‌شود. هدف دیرینه‌شناسی مطالعه بایگانی احکامی است که در دوره‌ای ویژه و جامعه‌ای خاص رایج بوده‌اند. دیرینه‌شناسی یک روش حفاری درلایه‌های زیرین معرفتی با هدف کشف الگوهای منظم سامانبخش تاریخ است. این روش به دنبال وصف بستری است که نظام‌های فکری بر روی آن قوام یافته‌اند، به دیگر سخن فوکو در دیرینه‌شناسی دانش می‌گوید: دیرینه‌شناسی توصيف سامان‌مند يك گفتمان است… مسـئله اصـلى دیرینه‌شناسی، انگشت نهادن بر خود گفتمان‌ها و مشخص كردن ویژگی‌های آنها است. در دیرینه‌شناشی از اپیستمه و گفتمان صحبت می‌شود و اپيستمه طبق تعریف فوکو مجموعه روابطى است كه در هر دوره معينى بـه كاركردهای گفتمانى وحدت[6] می‌بخشد. بنابراین از آنجایی که مهم‌ترین مفهوم در دیرینه‌شناسی، اپیستمه است برای بررسى اپيستمه هر دوره، ابتدا بايـد رویدادهای تاريخى آن دوره را بررسى كرد، یعنی باید از داده‌های تاریخی و آرشیو هر دوران به اپیستمه رسید. (8)

  • تقلیل‌گرایی[7]

در این معرفت‌شناسی که مکتبی رایج در بین فلاسفه ذهن است تبیین پدیده‌ها به پدیده های اصلی و بنیادی تقلیل می‌یابد. (10)

نگارنده از آنجاییکه قصد دارد در پایان این مقاله و در مکتوب‌های دیگر، پیشنهاداتی مبنی بر تقویت مسیر توسعه‌یافتگی ایران ارائه نماید، روش‌شناسی منتخب خود را بر اساس نظریه معرفت‌شناسی انسجام، روش دیرینه‌شناسی فوکو، تقلیل‌گرایی و نیز از آنجا که مدنظر دارد به عنوان راه‌کار در ادامه پیشنهاداتی عملی ارائه دهد از رویکرد پرگماتیستی هم بهره خواهد برد.

البته ذکر این نکته قبل از ورود به بحث جهار سطح از عوامل توسعه‌نیافتگی لازم می‌آید که ایرانیان در بسیاری از مکتوبات از جمله نوشته‌های سفرنامه‌نویسان بسان ادوارد براون و کسان دیگر از جمله جمال‌زاده دارای خصلت‌های مثبتی مثل نجابت، مهمان‌نوازی، خوش‌مشربی، منعطف‌بودن، هوشمندی، خوش گفتار بودن، شهامت، مهربانی، ادب، بردباری، هنر، اهل محبت بودن می‌باشند. در کنار این خصلت‌های مثبت موارد، خصلت‌های منفی هم ذکر شده شامل بدگمانی به یکدیگر، افراط و تفریط، آینده‌نگر نبودن و به دنبال راه‌حل کوتاه مدت بودن، عدم رعایت حقوق دیگران، تملق‌گویی، دروغ، خودپسندی و … می‌باشند که می‌توان چنین هم بیان داشت که برخی از این موارد منفی ویژگی عام جوامع انسانی است.

صاحب این قلم در این سلسله نوشتارها برآنست که مسائل توسعه ایران را در چندین عامل مسلط[8] و بر اساس شواهد و قرائن تاریخی، عقلی و تجربیِ تعیین‌کننده، و نیز در چهار سطح طبقه‌بندی نماید: زمینه‌ای، دوم معرفت‌شناسی و روانشناختی، سوم فرهنگی و اخلاقی و چهارم اقتصادی و سیاسی مفصل‌بندی کند و سپس مورد بحث و بررسی قرار دهد که در ادامه به آن پرداخته خواهد شد و این موارد در ادامه به شرح زیر خواهد آمد که در ابتدا در یک دسته کلی تقسیم‌بندی می‌شود و سپس به تفصیل بیان خواهد شد. نکته حائز اهمیت این است که اگر خصلتی منفی به عنوان یکی از عوامل توسعه‌نیافتگی مطرح می‌شود، به هیچ عنوان مطلقیت ندارد و طبیعت علوم انسانی نسبیتی عام و فراگیر دارد و منظور فراوانی نسبی و اثرگذار آن ویژگی و خصلت در ایرانیان در مقایسه با کشورهای توسعه بافته است.

شرح و تفصیل چهار سطح از عوامل توسعه‌نیافتگی ایران

سطح اول: علل زمینه‌ای (Contextual) اساسی

الف) اقلیم نیمه‌خشک و کم‌بهره‌مند همراه با گستردگی؛

ب) جغرافیای خاص ایران: گذرگاه سرنوشت‌ساز امپراتوری‌ها و قدرت‌ها و جایی که بسیاری از اقوام و ملل بدان دسترسی نسبتاً آسان دارند؛

ج) تاریخمندی: شرح زمانِ حال و آمیزهای از نوآوری و میراث و انباشتی از تروماها.

سطح دوم: علل معرفت‌شناختی و روانشناختی

الف) غلبه عقل عاطفی بر عقل محاسبه‌گر و منطقی: چیره‌دستی دل بر عقل؛

ب) گرایش به تفسیر ماوراءطبیعی و غیرمادی از پدیده‌ها: رخ‌نمایی جهان در آیینه ماورا؛

پ) اضطراب دائمی و عدم امنیت.

ت) انباشت زخم‌ها و تروماهای تاریخی

ث) ابهام در مفهوم رؤیای سرزمین ایران

سطح سوم: علل فرهنگی و اخلاقی

الف) دروغ‌گویی: در کشاکش نقاب و فریب؛

ب) غلبه گفتمان ستیز بر وفاق: خشکاندن شجره طیبه همدلی؛

پ) ترجیح منافع قبیله بر شهر و منافع فرد بر جمع: غرق شدن جمع در گرداب ترجیحات فردی؛

ت) ضدارزشبودن سرمایه‌داری؛

ث) اوتیزم فرهنگی (درخودماندگی): انزواپیشگی در دل تغییرات عالم؛

ج) تحقیر دنیا و صوفی مسلکی: زنجیرِ خودفریبی صوفیانه؛

چ) تنبلی و نداشتن فرهنگِ کار (مخصوصاً پس از کشف نفت): آتش بر خرمن کوشش زدن.

سطح چهارم: علل اقتصادی و سیاسی

الف) ضعف مالکیت بخش خصوصی: چالشی برای رشد و نوآوری اقتصادی؛

ب) ضعف شدید گفتمان حقوق بشر در تاریخ: فراموشی کرامت انسانی در ادوار؛

پ) قلمرو در حال تغییر ایران؛

ت) عدم انباشت سرمایه؛

ث) ضعف حاکمیت قانون: بحران و تهدید برای نظم و عدل؛

ج) ضعف در نظریه‌پردازی در حکمرانی: شکاف بین نظر و عمل در مدیریت جامعه؛

چ) حذف رقبای مدنی و سیاسی.

چهار سطح از عوامل توسعه‌نیافتگی ایران:

سطح اول: علت‌های زمینه‌ای (Contextual) اساسی

الف) اقلیم نیمه‌خشک و کم‌بهره‌مند همراه با گستردگی

شاید مهمترین مؤلفه تمایز ایرانیان از سایر جوامع، اقلیم و آب‌وهوای خاص و جغرافیای ویژه آن باشد که چهارفصل و پهناور است. اقلیم ایران بیشتر نیمه‌خشک و کم‌آب است، و برخی جاها آباد و سرسبز. در مناطق کم‌آب، پراکندگی جغرافیایی انسانی بسیار گسترده است. بنابراین روستاها و شهرها کم‌جمعیت و تا حدی ناپایدار هستند و بی‌گزند از خشم طبیعت و چپاول راهزنان و اقوام دیگر نمی‌مانند و همچنین این که تا حدود زیادی محل تلاقی سرزمین‌ها و قومیت‌های متنوعی است: از یک سو با کشورها و تمدن‌های بزرگ هند و چین و مغول، و از سوی دیگر تمدن‌های بزرگ اروپایی مانند یونانیان، رومیان، عثمانیان، در شمال تزار روس و کشورهای آسیایی قفقاز،‌ و در جنوب اعراب. این جغرافیا به گونه‌ای است که اگر رومیان یا فرنگیان بخواهند به چین بروند، ناگزیر از عبور از ایران هستند. این موقعیت می‌تواند هم بسیار خوب باشد (برای دادوستد علم و ثروت) و هم بسیار پرخطر (از تاراج و ویرانگری و جان‌ستانی). این جغرافیای خاص که در طول تاریخ در مسیر جاه ابریشم نیز قرار گرفته، داستان‌های خاص مربوط به خود را نیز دارد. باری بحث جغرافیای ما بسیار مهم است و در موقعیت مناسبی قرار نگرفتیم. اگر قدرتمند بودیم و سد بزرگی بودیم قادر بودیم تمام آبها راجمع کنیم ولی مخزن سد ما بزرگ نبود و از این رو ایران توانمندی‌هایش با تهدیدهای فزاینده‌اش تناسبی ندارد.

ب) جغرافیای خاص ایران: گذرگاه سرنوشت‌ساز امپراتوری‌ها و قدرت‌ها

موقعیت ژئوپلیتیکی منحصربه‌فرد ایران، آن را به شاهراه ارتباطی شرق و غرب، شمال و جنوب تبدیل کرده، مسیری که قرن‌ها محل عبور امپراتوری‌ها، کاروان‌ها، نفتکش‌ها و رقابت قدرت‌های جهانی بوده است. اما این موهبت جغرافیایی، همواره روی دیگری نیز داشته است: آسیب‌پذیری مزمن در برابر دخالت‌های خارجی، بی‌ثباتی سیاسی و تبدیل شدن به میدان بازی قدرت‌ها. به‌ جای بهره‌برداری با ثبات از این ظرفیت، ایران بارها هزینه موقعیت خود را پرداخته است آن هم چه در قالب تحریم، چه جنگ، چه فرصت‌سوزی‌های داخلی. در مسیر توسعه، این موقعیت ژئوپلیتیکی نیازمند مدیریت هوشمندانه و چندلایه است؛ تا از گذرگاه بودن بهگره توسعه منطقه‌ای بدل شود. باری برای قرن‌ها، جغرافیای ایران نقشی حیاتی در مسیر تحولات جهانی ایفا کرده، از جنگ‌های امپراتوری‌ها تا نبردهای انرژی در دوران معاصر. امروز نیز این جغرافیا می‌تواند به جایگاه تازه‌ای برسد: نه صرفا یک گذرگاه، بل پیشرانی برای توسعه ایران.

ج) تاریخمندی: شرح زمانِ حال و آمیزه‌های از نوآوری و میراث و انباشتی از تروماها

اگر به تمدن‌های بالای 3000 سال نگاهی بیندازیم متوجه می‌شویم که ایران عزیز ما در زمره این تمدن‌های کهن قرار دارد که به علت تاریخ خود انباشتی از مسائل را به همراه دارد و همین تمدن غنی سبب بالیدن و فخر می‌شود که البته مایه مباهات نیز است. اما با یک نگاه اجمالی به تمدن‌های قدیمی مثل تمدن یونان، رم، عثمانی و مصر می‌بینیم که این جوامع نسبت به بدیل های جوان خود در حال حاضر کمتر توسعه یافته اند و حتی در مواردی عقب مانده اند. در حال حاضر یونان جز عقب‌مانده ترین کشورهای اروپا است و مصر نیز در افریقا به همین صورت است. در زمینه توسعه یافتگی، چین البته جز موارد استثنا است در که آن هم فقط در زمینه اقتصادی است و در دیگر موارد شاخص های خوبی ندارد و کسی را رویای زندگی در آن بسان اروپای غربی و امریکا ندارد. به نظرم من یکی از دلایل توسعه‌یافتگی کشورهای شرق آسیا مانند چین و کره جنوبی و ژاپن، اطاعت‌پذیری شدید مردم این کشورها نسبت به حاکم و مدیر بالادستی است که آن هم می‌تواند ناشی از نگاه به دین و خدای ایشان باشد که حال در جهان است و مانند ادیان ابراهیمی Transcendental (استعلایی) نیست. کشورهای اروپای جنوبی تاریخمندتر از اروپای شمالی است ولی امروز کشورهای شمال اروپا و اسکاندیناوی در شاخص های توسعه ورفاه بسیار سرآمد هستند.

ایالات متحده نیز در زمره تمدن های جوان است که بسیاری از ساکنین آن از اروپا هستند که امروزه جز ممالک توسعه‌یافته برتر در دنیا هستند گویی این کشور بیشتر تجربه های مثبت اهل اروپا با خود برده اند و آن بخش کهنگی و گره‌های روانی اجتماعی و نیروهای بازدارنده توسعه را از سرزمین اولیه خود به همراه نیاورد اند.در خصوص کشورهای خاورمیانه جوامع کمتر تاریخمند مثل امارات و قطر بسیار موفق تر هستند و حتی کشور عمان که روزگاری سیادت بر امارات داشت در حال حاضر بسیار از امارات در شاخص های توسعه و رفاه عقب‌تر است.

تاریخمندی سرزمین ما اما داستان غم‌انگیزتری است. چرا که به خاطر دسترس‌پذیری اقوام و ملل متنوعی که از هر سو ایشان را احاطه کرده بود. مجموعه متنوعی از تروماهای فردی و اجتماعی ساخته که داستان توسعه را برای ما بغرنج کرده و این معضل بسان یک ماشین کهنه است که سالها کار کرده و از همه جهت به استهلاک افتاده است.

تلاش می‌کنم دریابم که اقوام و روستاییان ایرانی در مناطق خشک و نیمه‌خشک چه خیال‌بافی‌هایی داشتند و جهان را چگونه می‌یافتند؛ بخصوص وقتی که از هجوم یک قوم غارتگر و یا قوم دشمن باخبر می‌شدند، آنجا که در اطراف خود بیابانی خشک می‌دیدند و به جز خود و قبیله خود و خدای خود یار دیگری نمی‌یافتند. اگر شانسی برای پیروزی قائل بودند، جنگی آغاز می‌شد و کشته می‌شدند و یا می‌کشتند. و اگر شانسی جدی نمی‌دیدند، تسلیم می‌شدند و یا دروغ و تملق می‌بافتند که جانشان و بخشی از دارایی‌شان در امان بماند.

به عنوان نتیجه‌گیری در این بخش علت‌های زمینه‌ای می‌توان مثالی را عنوان نمود. نوح هراری در کتاب انسان خردمند،‌ تفاوت اساسی انسان با سایر حیوانات در دوران ابتدایی را قوه خیال می‌داند (برخلاف عرف رایج که فصل امتیاز را قوه عقل می‌دانند). به نظرم سخن ایشان می‌تواند درست باشد. وی قدرت خیال بالاتر هموساپین‌ها را نسبت به نئاندرتال‌ها (که حتی کمی قدرتمندتر و باهوش‌تر بودند) دلیل تشکیل گروه‌های پنجاه‌نفری هموساپین‌ می‌دانست چرا که قدرت خلق مفاهیم مفید مقدس مشترک را داشته باشند و بتوانند در مقابل دسته‌های کوچکتر نئاندرتال‌ها که حدوداً هشت‌نفره بودند، به پیروزی برسند و نهایتاً نسل آنها را منقرض کنند. گویی هر که بتواند جمع موثر و بزرگتری را تشکیل دهد پیروز می گردد. اقلیم ایران امکان تشکیل شبکه بزرگی از انسان های مرتبط با هم که در اجماعی برای پیشرفت کشور هم افزایی داشته باشند، کمتر برخوردار بوده است.

این جغرافیای انسانی پراکنده ایران، گویی بلیه‌ای بزرگ بود. چراکه امکان همگرایی با سایر شهرها و روستاها را کم می‌نمود و بخصوص در شرایط بحرانی کمتر حمایتی کارا وجود داشت. به جز حمایت حکومت مرکزی و بعضاً سران منطقه‌ای در مواردی خاص. انسان ایرانی تجربه فراوانی از همکاری جمعی بزرگ و سراسری که منجر به موفقیت و پیروزی شود نداشته است.

وقتی از فراز آسمان در هواپیما به سرزمین ایران نگاه کنیم صفحه بزرگ و قهوه‌ای‌رنگ می‌بینی که آبادانی‌هایی در آن قرار دارد. چرا که محدودیت منابع آبی، محدودیت گروه‌های جمعیتی انسانی را پدید می‌آورد. اما اگر از آسمان اروپا بر آن سرزمین بنگریم، توده‌های سبز درختان و توده‌های نسبتاً متصل شهری را مشاهده می‌کنیم. پر واضح است که جمعیت انسان در سه هزار سال اخیر با گسترش کشاورزی مصنوع بشر سیر صعودی داشته و این فراوانی جمعیت در هر دو سرزمین در گذشته‌های دور بسیار کمتر از امروز بوده است.

گویی وجود آب و گیاه و درختان پیوسته در اروپا، امکان زیست گروه‌های در روستاهای نزدیک به هم را فراهم کرده است. اروپا در طی این هزاره‌ها، انسانی را ساخته است که به مفاهیم و ارزش‌های جمعی و منافع آن در عمل پی برده و آن را تجربه کرده است. گویی همان‌گونه که پلتفرم‌های شبکه اجتماعی و بلاک‌چین‌های خودگردان که امروزه تحت شبکه سراسری وب و اینترنت ایجاد شده‌اند، در اروپا بعلت شبکه آب‌وهوا و گیاهان مساعد و فراوان چونان پلتفرمی کارآمد، تجربه‌های زیستی کارآمدی از زندگی جمع‌‌های به مراتب بزرگتری از کلونی‌های محدود قبیله‌ای در ایران،‌ خلق نموده‌اند. و رفته‌رفته طبیعت خودخواه انسان، که داروینیستی و در تنازع بقا بیش از هر امر دیگری به منافع خود می‌اندیشد، دریافته است که منفعت پایدار فردی از دالانی به نام منفعت جمعی می‌گذرد.

در سرزمین ایران چنین سیستم و فضایی برای تجربه‌های موفق تلاش‌های جمعی بزرگ کمتر شکل گرفته است. ارتباطات ایرانیان با یکدیگر در گذشته‌ها که تکنولوژی‌های ارتباطی وجود نداشت، محدود بود. در برخی مناطق ایران دو و یا سه روستای نسبتا نزدیک با دو زبان مختلف صحبت می‌کردند. در سرزمینی که منابع و بخصوص آب بسیار محدود است. و سرزمین آن عمدتاً پست و هموار است و امکان پناه‌گرفتن آن گونه که حسن صباح پناه گرفت بسیار کم بوده است. اما اروپاییان از مشخصه‌های جغرافیایی چون رود و دریا و کوه و جنگل و یکپارچکی نسبی جمعیت بهره‌مند بوده‌اند.

از این رو ایرانیان تجربه شکست‌های فراوانی را آزمودند و بسیار در شرایط ناگزیر از دروغگویی و تملق و فریبکاری قرار گرفتند. تجربه موفق اندکی از همکاری جمعی داشتند و نبود شبکه‌های پایدار و گسترده جمعیتی ارزش‌های فراگیر همچون یک کشور و ملت را نتوانست خلق نماید.

سطح دوم: علل معرفت‌شناختی و روانشناختی

الف) غلبه عقل عاطفی بر عقل محاسبه‌گر و منطقی: خشکاندن شجره طیبه همدلی

شیخ بهایی از حکمت ایرانیان در برابر حکمت یونانیان می‌گفت: چند و چند از حکمت یونانیان/ حکمت ایمانیان را هم بخوان. می‌توان با مسامحه به جای حکمت ایمانیان از حکمت ایرانیان سخن گفت که غلبه شهود و تفکر عاطفی بر تفکر منطقی و استدلالی است. به تعبیر دانیل کانمن پژوهشگری علوم شناختی(برنده نوبل) در کتاب مشهور تفکر سریع و کند، ذهن ما با استفاده از دو سیستم متمایز عمل می‌کند: سیستم یک (سریع، شهودی و احساسی) و سیستم دو (کندتر، بیشتر تأملی و منطقی). سیستم یک به‌طور مداوم برداشت‌ها، احساسات و شهودها را بدون تامل ما تولید می‌کند. از سوی دیگر، سیستم دو برای وظایف ذهنی پیچیده‌تر که نیاز به تمرکز و تلاش دارند، فراخوانده می‌شود، مانند حل مسائل ریاضی یا پیمایش در موقعیت‌های ناآشنا. به تعبیر دیگر سیستم دو برخلاف سیستم یک استدلال و تحلیل نقادانه را به کار می‌گیرد. به نظر سیستم یک ذهن ما ایرانیان (طبق این تعریف) در اکثر مواقع فعال‌تر است.

حکمت یونانی نیز همان عقل جستجوگر و نقاد است که در سنت غربی به دنبال مهیا کردن رفاه و بهروزی این جهانی است. تأکید بر عقل استدلالی و تحلیلی در سنت غربی باعث ظهور مکاتب مختلف فلسفی شد که این فلاسفه از آن برای معرفت دقیق به پدیده‌ها و ساختارهای منطقی جهان بهره می‌بردند که اوج این مفهوم را در وبر با مفهوم عقلانیت ابزاری می‌بینیم که این نوع عقلانیت بر محاسبه، سودمندی، و بی‌طرفی ارزشی و به تبع نتایج عملی تاکید دارد. از دیگر سو در سنت ایرانی اسلامی عقل عرفانی و عقل شهودی نقش بارزی در تبیین حقایق عالم داشته و دارد؛ به گونه‌ای که بسیاری از حکمای ایرانی، عقل را راهی برای دستیابی به حقایق الهی، عرفانی و اصیل دانسته‌اند و با عقل استدلالی بر سر مهر نبودند. مولانا معتقد است این عقل استدلالی که وی به عقل جزوی از آن یاد می‌کند گمراه‌کننده است: عقل جزوی آفتش وهــم است و ظـن / زانــکه در ظلمــات شد او را وطن/ عقــل جــزوی را وزیــر خود مگیر / عقـل کل را سـاز ای سلــطان وزیر. مولانا می‌گفت کسانی که تکیه زیاد بر این عقل استدلالی کنند بسان کنعان پسر نوح در نهایت هلاک می‌شوند. مولانا تا آنجا پیش می‌رود که می‌گوید: اکثر اهل جنت ابله‌اند/ چون ز شر فیلسوفی می‌رهند، چنین عقلی منطقی و تحلیل را بسیار مورد نکوهش قرار می‌دهد.

به همین علت بود که جابری مشرق اسلام (شامل غزالی و ابن‌سینا که در ایران بودند) را حامل عقل شهودی و مغرب اسلامی( شامل ابن رشد که در اندلس بود) را حامل عقل تجربی و استدلالی می‌داند. به عبارت دیگر آنچه وی به دنبال نقد آن است، هویتی است در تبیین ارزش‌های پیرامون و نظامی ارزشی در سنجش پدیدارها و نتیجه آن که این عقل استدلا‌ل‌گر نیست و ارزش‌گذاری و رفتاری ایدئولوژیک را بر عهده گرفته است. در همین راستا جابری معتقد است که پیش از اسلام اعراب جامعه‌ای داشتند که به جای علت و معلول از قیاس و تشابه استفاده می‌کردند. جابری معتقد است که در این فرهنگ باور به اموری وجود دارد که خارج از برهان و استدلال است در حالیکه عقل استدلالی، عقل را در وهله اول و همیشه در زورآزمایی آدمی با جهان و طبیعت می‎داند و معتقد است که در این حالت می‌توان به عقل دست یافت. جابری معتقد است که عقل در فرهنگ یونانی و اروپای جدید و معاصر با درک و کشف علل و اسباب اشیا دارای رابطه مستقیم است و عقل در اندیشه اسلامی-ایرانی پیوندی جدایی‌ناپذیر با اخلاق دارد و از کشف رابطه علی میان اشیا فاصله می‌گیرد.

به نظر عقل شهودی و عاطفی آدمی را به معنویت و صفای باطن و عرفان سوق می‌دهد. برای نگارنده که دورانی بس طولانی با افکار و اشعار مولانا مانوس بودم و بسیار از او آموخته‌ام، سخت است که او را نقادی نمایم. اما ای کاش مولانا همانقدر که از عقل شهودی و اشراقی تمجید می‌کرد، عقل ابزاری و محاسبه‌گر را نیز تقویت می‌کرد. اما گویی او یکسره دل در عالم دیگری داشت و می‌خواست که این چند روز بگذرد و نیاز چندانی به پرداختن به دنیای چند روزه نمی‌دید و دنیا را زندان مومن می‌دید و معتقد بود که باید قفل زندان دنیا که مردم‌خوار است را شکست.در پایان این بخش می‌توان به عنوان نتیجه بیان داشت به نظر در این دوگانه‌ای که پیش روی ماست، این خبر است که بر ادله می‌چربد و از این رو قسمی از وجود ما با قسم دیگر از وجود ما دائم در نوسان و ستیز است و همین مانع کارایی شده است.

ب) گرایش به تفسیر ماوراءطبیعی و غیرمادی از پدیده‌ها: رخ‌نمایی جهان در آیینه ماورا

در ایران گرایشی وجود دارد که تمشیت و حل و فصل امور زندگی را با توسل به امور ماورایی مانند دعانویسی رمل و اصطرلاب، انواع فال و باور به مفاهیمی نظیر چشم‌زخم تدبیر می‌کنند و این گرایش به دنبال آن است تا به عنوان ابزار زندگی کردن، از این مقولات بهره ببرد. البته گرایشات به خرافه‌گرایی و باور به امور ماورایی با توجه به ساختار ذهن و ماهیت‌ابهام‌آلود آن و ناتوانی عقل در حل مساله‌های متافیزیکی آنگونه که ایمانوئل کانت در کتاب دین در محدوده عقل تنها آورده است، مربوط به کل آدمیان می‌باشد. اما شاید در این اقلیم به علت جغرافیای نیمه خشک و تاریخ غمناک، قدری قوی‌تر باشد. طبق اسناد و شواهد تاریخی ما ایرانیان، برای نمونه طبق بررسی‌های سرهار فرود جونز، ایرانیان در طول تاریخ به مردمانی خرافی شهره بوده‌اند که وی به چیرگی خرافات در دوره افشاریه اشاره دارد. یا به عنوان نمونه دیگر در سفرنامه کارستن نیبور، آمده است که کریم‌خان خود آدمی خرافاتی به نظر نمی‌رسید، ولی چون ایرانیان بدون استخاره به هیچ کاری دست نمی‌زدند از این روی لازم بود که در سپاه کریم خان هم همواره منجمی وجود داشته باشد.

طبق مطالعاتی که در کتاب مجموعه مقالات جامعه‌شناسی، توسط مرکز تحقیقات استراتژیک در سال ۱۳۸۹ منتشر شد پژوهش با ۱۰۱۷ شهروند تهرانی به عنوان نمونه صورت گرفت، که درآن اعتقاد عملی به برخی خرافات مانند باور به چشم‌زخم و رفع آن از مردم پرسش گردید .در برخی موارد، بیش از نیمی از مردم به این موارد باور عملی داشتند و در مواردی همچون لزوم صبرکردن پس از عطسه یا تأثیر شکستن تحم‌مرغ برای رفع چشم‌زخم، بالای ۹۰% باورمندان به رفتارهای خرافی، معتقد بودند که رفتارهایشان در عمل سودمند بوده است. همچنین ۱۰ % مردم به فالگیرها، جن‌گیران، کف‌بینان و مانند آنها مراجعه داشتند. در این میان، بیشترین مراجعان را فالگیرها داشتند: بیش از ۱۷ % مردم. در همه موارد نیز رضایت مراجعه‌کنندگان، بیش از ۵۰ % و مثلا در مورد جادوگران، بالای ۸۰ % بود. جالب اینکه چنین رضایتی، از پزشکان، معلمان، تعمیرکاران و دیگر اصناف وجود ندارد!

پ) اضطراب دائمی و عدم امنیت

یکی از موانع پنهان ولی موثر در داستان توسعه ایران، احساس مزمن اضطراب دائمی و عدم امنیت است. اضطرابی که ریشه در تجربه‌های تاریخی، فشارهای خارجی و بی‌ثباتی در سیاست داخلی دارد. این وضعیت، هم سرمایه اجتماعی را فرسوده و هم مانع از شکل‌گیری افق‌های بلندمدت در سیاست‌گذاری شده است. در فضایی که امنیت روانی و ثبات تصمیم‌گیری وجود نداشته باشد، نه سرمایه‌گذاری پایدار شکل می‌گیرد، نه خلاقیت و نوآوری مجال بروز می‌یابد. توسعه، بیش از هر چیز به احساس آینده نیاز دارد.

ت) انباشت زخم‌ها و تروماهای تاریخی

انباشت زخم‌ها و تروماهای تاریخی، یکی از عوامل تاثیرگذار در مسائل توسعه ایران است. شکست‌های ملی، تحقیرهای بین‌المللی، کودتاها، جنگ، تحریم، و مشکلات داخلی، همگی حافظه‌ای جمعی بنا کرده‌اند که ما را در بحریه حوادثی[9] از از بی‌اعتمادی، ترس و احساس فقدان و یاس و شکست محاط کرده‌اند. این زخم‌ها نه‌فقط در روان فردی، که در ساختارهای اداری، سیاست‌گذاری و فرهنگ عمومی نیز بازتولید شده‌اند. تجربه‌های زیست جمعی، به‌ویژه آسیب‌های روانی اجتماعی مزمن، می‌توانند ساختارهای روانی، شناختی و رفتاری جوامع را در سطحی کلان شکل دهند. از دیدگاه عصب‌روان‌شناختی، قرار گرفتن مداوم در معرض ناامنی، خشونت، بی‌ثباتی و سرکوب می‌تواند منجر به تغییرات پایدار در مدارهای مغزی مرتبط با استرس ، به‌ویژه در محور HPA ، آمیگدال (مرکز پردازش تهدید) و قشر پیش‌پیشانی (مرکز کنترل هیجان و تصمیم‌گیری اجتماعی) شود. این تغییرات می‌توانند به شکل‌گیری الگوهایی از بی‌اعتمادی، خودمحوری دفاعی، و اجتناب از همکاری در سطح اجتماعی منجر شوند، که در جوامعی نظیر ایران به‌وضوح مشاهده می‌شود. باری جامعه‌ای که مدام در حال ترمیم گذشته است، به‌ سختی می‌تواند آینده‌ای روشن و همگانی بسازد. تأثیر تروماهای تاریخی فقط در خاطره جمعی باقی نمی‌ماند؛ بل از طریق ابزارهایی بسان رسانه بازتولید و گاه تشدید می‌شود. رسانه‌های، به‌جای تربیت شهروندانی توانمند و امیدوار، گاه روایت‌هایی از رنج و تهدید را تکرار می‌کند که حس ناتوانی و سرخوردگی را تثبیت می‌کند و یا به‌ جای تقویت امید و مشارکت، در بسیاری مواقع یا درگیر سانسورند یا در بازنمایی بحران‌ها اغراق می‌کنند که نتیجه آن استهلاک تدریجی است.

ث) ابهام در مفهوم رؤیای سرزمین ایران

یکی از مسائل مهم در مسیر توسعه ایران، فقدان و یا ابهام یک رؤیای مشترک، روشن و قابل تحقق برای آینده کشور است، رؤیایی که مردم را گرد یک افق جمع کند و نخبگان را بر سر اولویت‌ها متحد سازد. رؤیای ایرانی اگرچه گاه در شعارها تکرار شده، اما در بادی عمل، اغلب مبهم، تکه‌تکه و گاه متناقض باقی مانده است. به نظر تا زمانی که جامعه و حاکمیت نتوانند بر سر تصویر روشنی از ایران به توافق برسند، همچنان حکایت گره‌ اندر گره است. باری نبود اجماع بر سر رؤیای مشترک برای ایران، شاید تا حد زیادی ناشی از تکثر و تقابل روایت‌هایی‌ست که هر یک تصویری متفاوت از آینده مطلوب ترسیم می‌کنند. برای برخی، ایران قدرتمند یعنی کشوری با توان نظامی و نفوذ ژئوپلیتیک بالا؛ برای برخی دیگر، رؤیای ایران در رفاه اقتصادی، زندگی مدرن و حضور فعال در بازار جهانی خلاصه می‌شود. عده‌ای رؤیای خود را در بازگشت به شکوه تمدن باستانی می‌بینند، و گروهی دیگر در تحقق ارزش‌های دینی، یا در استقرار دموکراسی و عدالت اجتماعی. این روایت‌های متنوع، وقتی به‌جای گفت‌وگو، در رقابت تقابلی و منازعه‌ای قرار می‌گیرند، مسیر توسعه را از درون دچار تفرقه و سردرگمی می‌کنند. توسعه کارا، نیازمند نوعی پیمان معنایی میان مردم و حاکمیت و مهم‌تر به تعبیر دکتر سریع‌القلم میان الیت/ گروه‌های مرجع جامعه است؛ اجماعی دارای انرژی محرک بر سر اینکه ایران توسعه‌یافته چه باید باشد و چگونه می‌توان به آن سمت هدایت شد.

سطح سوم: علل فرهنگی و اخلاقی

از زمینه گفتیم و تاثیر آن بر مغز و ساختار انسان. در اینجا پا را فراتر گذاشته به فرهنگ و تکامل بین اذهان انسان‌ها می‌پردازیم. واضح است که انتساب این امور به ایرانیان نسبی بوده و ایران انسان با اخلاق و شریف کم ندارد.

الف) دروغ‌گویی: در کشاکش نقاب و فریب

طبیعت تکامل‌یافته انسان گواه این است که آدمیان برای بقا به سراغ ابزار دروغ می‌روند و پنهان‌کاری، تظاهر به قدرتمندبودن و یا تلاش برای همراه ساختن دشمنان، باقی‌ماندن در شرایط سخت است، که این موارد در کتاب همه دروغ می‌گوییم بدان پرداخته شده است. بنابراین به نظر تمام انسان‌ها در طبیعت و رفتارشان سطحی از دروغگویی را اعمال می‌کنند. این سطح از دروغگویی نهفته در رفتار و در پشت کردارها آدمیان که کم و بیش تمام آدمیان بدان آغشته اند و از این نظر سطح نرمال آن برای بقا و محافظت از خطر طبیعی و قابل درک است. اما آن سطح دروغگویی که زبانی است و حقوق آشکار انسان‌ها و اعتماد و اصول اخلاقی پذیرفته شده در هر جامعه‌ای را هدف گرفته است امری مذموم و مانع پیشرفت یک جامعه محسوب می‌گردد، چرا که توسعه که امری جمعی است جز از طریق انسجام و همدلی و هم‌افزایی و اجماع نخبگان و اقشار گوناگون محقق نمی‌شود. و پیش فرض آن اعتماد بین مردم آن جامعه است و دروغ اعتماد برافکن است و منافع آدمیان را از هم جدا می سازد و امکان حرکت ایجابی جمعی را کم می‌کند. دروغ قراردادها و همدلی ها را سست و آدمیان را به فکر طراحی و اجرای ساختار حفاظتی فردی و گروهی محدود می‌نماید. می‌توان دروغ را مادر بدبختی‌ها و فسادهای انسان دانست. در بررسی‌هایی متوجه شدم اکثر قریب به اتفاق بدبختی‌های خودساخته بشر ریشه در دروغ دارد و یا توسط دروغ تشدید می‌شود.

دروغ به ویژه در حالتی که چهره اجتماعی به خود بگیرد مانند جریان سیال آلوده‌ای است که می‌تواند نشت یابد و پخش‌شدن آن منجر به آسیب شود و اگر مبتلا به همه شود، قبحش شکسته شود و “بیماری شود که از فرط عمومیتش، هر کس از آن سالم مانده باشد”، را نیز بیمار می‌کند. ما می بینیم که سفرنامه‌نویسی بسان جهانگرد فرانسوی، ژان شاردن، عبارت مناسبی درباره ما ایرانیان بیان نکرده‌اند. یا در رمان حاجی بابا جیمز موریه می‌گوید:”دروغ ناخوشی ملی و عیب فطری ایشان است و قسم شاهد بزرگ این معنی. اما سخن راست چه احتیاج به قسم. از همه چیز مایه می‌گذارند تا دروغ های خود را به کرسی بنشانند. در تمام دنیا مردمانی به لاف‌زنی ایرانیان وجود ندارد. منافق صفت هستند.” محمدعلی جمال‌زاده نیز در کتاب خلقیات ما ایرانیان اشاره دارد که” ایرانیان محض رضا خدا هم دروغ می‌گویند.”

متاسفانه در بررسی‌های اخیر سازمان شفافیت بین‌المللی[10] آماری که درباره دروغ و فساد درباره ایران منتشر شده ناامیدکننده است و ایران در رتبه 149 از بین 180 کشور را دارد.

دروغگویی گفتگو و اصلاح را بی‌اثر می‌کند و اعتماد و روابط جمعی را تضعیف می‌کند.

ب) غلبه گفتمان ستیز بر وفاق: خشکاندن شجره طیبه همدلی

گفتمان وفاق به ایده‌ای اشاره دارد که شامل گفت‌وگو، دیگرپذیری، تساهل و تسامح، و مناسباتی می‌شود که هدف آن ایجاد بستری برای توافق، همگرایی و هم‌افزایی میان نیروهای فکری گوناگون در یک جامعه است. این نیروها دربرگیرنده طیف‌های مختلف و متضاد و متعارض در عرصه مناسبات سیاسی، اقتصادی و فرهنگی می‌باشند. این گفتمان در مدرنیته با اصحاب قرارداد شروع و سپس تا امروز توسط فلاسفه معاصر مثل یورگن هابرماس با نظریه کنش ارتباطی برای عقلانیت در عرصه عمومی، تداوم یافته است. در چنین ساختاری، اختلاف‌های ایدئولوژیک به جای نزاع و ستیز، از طریق مفاهمه و گفتگوی آزاد به نقاط مشترک تبدیل می‌شوند. یا دست کم این نیروها در یک نقطه به اشتراک می‌رسند و آن پذیرش تکثر و دیگرپذیری به جای دیگرستیزی است. به عبارت دیگر به تعبیر سعدی: دو صاحب‌دل، نگه دارند مویی!

اما با بررسی ادوار تاریخی ایران مشاهده می‌کنیم که چنین بستری هیچ‌گاه فراهم نشد و در بزنگاه‌های تاریخی نخبگان طیف‌های مختلف ستیز را به جای وفاق برگزیدند. به عنوان نمونه در مشروطه ما شاهد نزاع بین مشروعه‌خواهان و مشروطه‌خواهان را شاهد بودیم که منجر شکست اهداف این جنبش شد؛ و حتی در طیف مشروطه‌خواهان اغلب روحانیت این طیف با اغلب جناح منورالفکران در تعریف مشروطه به وفاق نرسیدند و این ستیز سبب گشت که این جنبش به تعبیر شاملو: چو خورشید از تیرگی برآمد و در خون نشست و رفت! متاسفانه همین غلبه گفتمان ستیز در دوره پهلوی(میان ملی‌گرایان، روحانیون، چپ‌ها و حکومت) و پس از انقلاب 57 تا کنون در میان طیف‌هایی با عناوین و گرایشات مختلف(مثلا راست و چپ و اصلاح‌طب و اصول‌گرا و نیز متاسفانه این در میان غاطبه روشنفکران و هنرمندان این نگاه نفی دیگری غالب است) تداوم یافته است.

جامعه‌ای که عقل شهودی و عاطفی آن بر عقل حسابگرش غلبه دارد و گفتمان غالبش ستیز است، به جای یافتن نقاط مشترک فکری و منافع خود با دیگران به جای هم‌افزایی، به دنبال برجسته نمودن اختلافات و نفی دیگران است و این امر منجر به استهلاک منابع و انرژی آدمیان می‌گردد. متخصصان توسعه و از جمله محمود سریع القلم تاکید دارند که توسعه در کشور محقق نمی‌شود مگر آنکه نخبگان آن جامعه در مسایل مهم کشور به اجماع برسند. اجماع یعنی به توافق رسیدن برای حل مساله‌ای که نگاه مشترک در میان نخبگان در آن مورد وجود داشته باشد و گفتمان ستیز مانع از اجماع می‌شود و عدم اجماع مانع از توسعه یافتگی می‌شود. در وفاق و اجماع هم‌افزایی اتفاق می‌افتد و در ستیز، استهلاک، امکانات و انرژی هدر داده می‌شود.

جامعه ایران در طول تاریخ به دلیل قرارگرفتن در یک جفرافیای خاص که در دسترس قلمرو اقوام و ملل گوناگون بوده است، متاسفانه دستخوش آماج حملات و غارت و ستمگری شده است و در حافظه تاریخی خود پر از شکست، خشم و نفرت است و این خود تروماهای اجتماعی متنوعی در ذهن جمعی ما ایرانیان ایجاد کرده است. در چنین جامعه‌ای تمنای انتقام و عدالت‌خواهی افزایش پیدا می‌کند. شوربختانه انقلاب ایران در سال 1357 مقارن شد با اوج تفکر کمونیستی و مارکسیستی چه از طرف همسایگان شمالی و چه از طرف روشنفکران فرانسوی. که این نحله‌های فکری با نفوذ خود جریان‌هایی چون حزب توده را تقویت و ترویج کردند که به دنبال دوقطبی‌سازی در دنیا بودند. تضاد و مبارزه و انقلاب از مبانی اساسی این حزب فکری بود. همراه با این موارد حس تبعیض و تروماهای اجتماعی متاسفانه فرهنگ غالب جامعه ما شد و ما را به سمت گفتمان ستیز سوق داد که تا الی زماننا هذا مشکلات عدیده‌ای برای ما ایجاد کرده است.

پ) ترجیح منافع قبیله بر شهر و منافع فرد بر جمع: غرق شدن جمع در گرداب ترجیحات فردی

ترجیح منافع شخصی یعنی فرد در همه زمینه‌های منفعت خود را بر دیگری ترجیح می‌دهد. یعنی در انتخاب بین منافع شخصی خویش و گروه، منافع شخص را ترجیح می‌دهد و در یک سطح دیگر بین منافع گروهی(قبیله‌ای) و منافع ملی، منافع گروهی را ارجحیت می‌دهد.

ما اگر پژوهش‌‌های متعددی که در این زمینه با آمار و ارقام صورت گرفته‌اند را بررسی کنیم، خواهیم دید که میزان خودمداری در جامعه ایران بالا بوده و روندی صعودی دارد. برای نمونه شاخص لگاتوم براساس ۱۲ شاخص میزان کامیابی ملت‌ها را اندازه‌گیری می‌کند. یکی از این شاخص‌ها اعتماد به به یکدیگر است و این بحران اعتماد نشان از خودپرستی دارد. درآخرین گزارش Legatum Prosperity Index رتبه شاخص کامیابی ایران از ۱۶۷ کشور ۱۲۶ است، که اصلاً رتبه خوبی نیست.

رونالد اینگلهارت بنیانگذار پیمایش ‌ارزش‌های جهانی[11] معتقد است که هر یک از جوامع یا در مرحله سرپا نگه‌داشتن خود هستند یا در مرحله خودابرازی، در اولی ارزش‌های بقا اهمیت دارد، یعنی ما تلاش می‌کنیم که خودمان را امروز حفظ کنیم کافی است، در دومی ارزش‌های خود شکوفایی اهمیت دارد، یعنی فرد می‌خواهد خودش را با خلاقیتی که دارد، با دانش، یا با مشارکت اجتماعی بیان کند و ارائه بدهد. در گزارش‌های اینگلهارت ایران جزو کشورهایی است که الان در وضعیت بقا است، یعنی هرکس بیشتر می‌خواهد خودش را حفظ کند تا این‌که بخواهد ابراز کند. تامس نیگل نیز نوع دوستی[12] و غلبه جمع بر فرد را در ازخودگذشتگی خاضعانه نمی‌بیند، بل تمایل به انجام فعل دگرخواهانه برای منافع دیگر افراد جامعه می‌داند. نیگل معتقد است وقتی انسان از دیدگاه سابجكتیو به هستی نگاه می‌كند به خودخواهی[13] میل دارد، یعنی به خودگزینی، یعنی به ترجیح خود بر دیگران.

ت) ضدارزش بودن سرمایه‌داری

در بخش‌هایی از فرهنگ سیاسی و اجتماعی ایران، به ‌ویژه در دهه‌های اخیر، با تسلط جریان چپ که بیشتر از مارکسیست‌های روسیه متاثر بوده تا از مارکسیست‌های اروپا، سرمایه‌داری و ثروت‌ امری نکوهش شده تلقی شده است و همین نگاه منفی تالی فاسدهای زیادی را پدیدار کرده است. در این نگاه ثروت و سرمایه‌داری نه‌ تنها تشویق نشده، بل گاه به‌عنوان امری منفی، ناعادلانه یا حتی غیراخلاقی تلقی شده است. این نگرش، باعث شده بخش بزرگی از جامعه نسبت به کارآفرینی، سود، و رشد مالی با تردید و بدبینی نگاه کند. در نتیجه، محیطی شکل گرفته که در آن ثروت مشروع نیز زیر سؤال می‌رود، و کارآفرینان به جای حمایت، با سوءظن مواجه می‌شوند. این وضعیت، انگیزه برای نوآوری، سرمایه‌گذاری و تولید را تضعیف کرده و یکی از موانع جدی بر سر راه توسعه ایران به‌شمار می‌آید. لازم به ذکر است که این نگرش در برخی از متون ادبی و دینی سنت ما هم وجود دارد که متاسفانه با داستان توسعه وسرمایه زاویه دارد.

ث) اوتیسم فرهنگی(درخودماندگی): انزواپیشگی در دل تغییرات عالم

بحث اوتیزم فرهنگی امری روان‌شناختی است بدین معنی که قدرت ارتباط مطلوب و مناسب با دیگران در ما وجود ندارد. مثلا در حیطه روابط بین‌الملل کشورهای مختلف با سیاست‌های خارجی ایران در دوره‌های مختلف همواره دچار سوءتفاهم بوده و نمی‌دانستند که در ذهن ما چه می‌گذرد. همین عدم ارتباط و درخودماندگی در میان نخبگان سیاسی، حتی روشنفکران و فن‌سالاران نیز آشکار است.به عنوان نمونه همین کلمه اجنبی که ما به دیگران و همسایگانمان نسبت می‌دهیم در اصطلاح دارای چند معنا است. مثلا یک معنای آن به بیگانه در برابر تبعه و به ‌طورکلی به اشخاص بدون تابعیت در هر کشوری گفته می‌شود و معنای دیگر آن به افراد کافر و نامسلمان اعم از ذمی و غیرذمی گفته می‌شود.

در کل ما ایرانیان نتوانستیم با جهان ارتباط موثر برقرار کنیم و از این ارتباط بهره و سود بجوییم. مسائل ما ریشه‌دار است ما باید ببینیم چه خصلتی در ما است که به اوتیسم فرهنگی مبتلا شده‌ایم.

ج) تحقیر دنیا و صوفی مسلکی: زنجیرِ خودفریبی صوفیانه

به نظر نگرش زاهدانه و کناره‌گیری از دنیا که در فرهنگ ایرانیان ریشه‌های عمیقی دوانده است در تضادی جدی با توسعه قرار دارد زیرا غایت توسعه، رفاه، خوشبختی و برخورداری این‌جهانی است.

گویا در اقلیم‌های نیمه خشک و کم‌برخوردار مانند ایران زهد، فضیلتِ مهار اراده و اخلاقِ صفایِ باطن می‌تواند نسخه‌های شفابخشی باشد اما تو گویی این حسنه فردی، می‌تواند سیئه‌ای جمعی گردد و آنجا که فراگیر شود و با طبع تنبلی آدمی آمیخته گردد، پیامد آن منتهی به جامعه‌ای فقیر می‌گردد.

انگار سنخ درویش‌مسلکی و زاهدانه در این دنیا، در اردوگاهی قرار دارد که قادر نیست در دسته نیروهایِ پیروز قرار گیرد، همان که حافظ گفت: “رضا به داده بده”! به همین علت بود که حافظ (که به تعبیر بهاءالدین خرمشاهی حافظه ماست) همه دولت‌ها را رو به افول می‌بیند:” دولتی را که نباشد غم از آسیب زوال/ بی‌تکلف بشنو دولت درویشان است. یا وقتی می‌گوید” در این بازار اگر سود ا‌ست، با درویش خرسند است/ خدایا منعمم‌ گردان به درویشی و خرسندی”، به نظر اراده‌ای را برای ما متصور می‌کند که در برابر نیرویِ لایزالِ زندگی نه می‌گوید. یا حتی خیام که نگاهی متفاوت به هستی دارد، می‌گوید: دنیا دیدی و هرچه دیدی هیچ است/ و آن نیز که گفتی و شنیدی هیچ است؛ که جملگی این بزرگان فرهنگ ما، به زندگی به دیده حقارت نگریسته‌اند.

به نظر فرهنگ تصوف و درویشی با توسعه به معنای رایج آن هیچ بر سر مهر نیست و “همرهان نالایق” هستند. توکل، رزق، تقدير، زهد و قناعت ،معناهایی دارند که مانع جدی توسعه‌اند. تحقیرِ عقل، ذمّ‌دنیا، پرهیز از برنامه‌ریزی، تکیه بر تقدیر، قناعت‌پیشگی و تلخ‌کام بودن از زیستن در دنیا و عبث دانستن کوشش برای افزایش مال و بی‌کنشی که همه از آموزه‌های رایج صوفیانه است، به شدت با توسعه‌خواهی در ستیز است که انسان را بلندپرواز و آینده‌نگر و برنامه‌ریز و دنیا‌خواه و خردورز و محاسبه‌گر و زندگی‌ساز می‌خواهد.

درویش‌مسلکی، ذهنیتی را تقویت می‌کند که در آن انسان به‌جای تلاش برای تغییر شرایط، به قناعت، صبر و روزی اندک دعوت می‌شود، به تعبیر حافظ: بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی/ خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی/ آخرالامر گل کوزه‌گران خواهی شد/ حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی.که چنین بینشی در نهایت امر، منجر به بازتولید چرخه‌ای از نابرابری و فقر منجر می‌شود که در آن هیچ‌گونه انگیزه‌ای برای توسعه وجود ندارد.

چ)تنبلی و نداشتن فرهنگِ کار، مخصوصاً پس از کشف نفت: آتش بر خرمن کوشش زدن

اگر در ادوار تاریخی خویش سفر کنیم، مشاهده می‌کنیم که کسی مثل گزنفون یک قرن بعد هرودوت، در مقایسه‌ای که درباره ایرانیان عصر کوروش و ایرانیان عصر خودش(یعنی اردشیر دوم) صورت داده بود، به این اشاره دارد که روح ورزشکاری و سلحشوری در ایرانیان مرده است و ایرانیان به پرخوری و تن‌آسایی و تنبلی عادت کرده‌اند. این امر تا کنون در فرهنگ ایرانی استمرار داشته است و آمارها نشان می‌دهد که در خوشبینانه‌ترین حالت، ساعات کار مفید در ایران در هفته به ۱۱ ساعت نمی‌رسد. در این آمارها متوسط ساعات کار روزانه مفید در بخش دولتی تنها ۲۲ دقیقه ذکر شده است. برآوردهای دیگری نشان می دهد که از ۴۴ ساعت کار هفتگی قانونی در کشورهای توسعه یافته ۲۸ ساعت به صورت مفید انجام می شود. همین گزارشات نشان می‌دهد میزان ساعات کار مفید هفتگی در ژاپن ۴۰ تا ۶۰ ساعت و در کره‌جنوبی نیز ۵۴ تا ۷۲ ساعت برآورد می‌شود. برآوردها نشان می‌دهد احتمالا این وضعیت وخیم‌تر نیز خواهد شد. این آمارها و شواهد دیگری نیز نشان می‌دهد که روحیه تنبلی و تن‌آسایی در میان ایرانیان همچنان رایج است.

به همین دلیل سالها پیش مرحوم محمدعلی فروغی برای نشان دادن اینکه داشتن فرهنگ کار چقدر برای تربیت ایرانیان مهم است، در خطابه‌ای مهم می‌گوید: طول نمی‌دهم امروز ملت ایران نه خداپرست است، نه وطن‌دوست و نه آزادی‌خواه، نه شرافت‌طلب، نه دنبال ناموس، نه جویای کار و معرفت. باید کاری کرد که مردمان از شارلاتانی و هوچیگری و انتریگبازی مایوس شوند و دست بردارند. در آن صورت ناچار متوجه کار و کمال می‌شوند و همت و غیرت پیدا می‌کنند، حقیقت‌طلب می‌شوند و دولت هم اگر نکند، خودشان می‌کنند.

اما اگر از دیگر سو اگر به سنت غربی نگاه کنیم می‌بینیم که مفهوم کار و شغل داشتن آنقدر در سنت غرب مهم بود که کالون معتقد بود توفیق در یک شغل یعنی آدمی از لعن خداوند دور شده است و کسی مثل کارل لویت می‌گفت:کار همان صورت سکولارشده ریاضت/ زهد است، همان طور که پیشرفت و توسعه، صورت سکولارشده رستگاری است. در فرهنگ ژاپن کار ا نتخاب محل کار و نوع کار مهمترین اتفاق برای یک فرد است. سخت‌کوشی و محوریت کار یکی از ارزش‌های بنیادین و رکن جامعه است. ایرانیان باید از اینکه کار تداعی‌کننده نفرینی بی‌معنا، بسان افسانه سیزیف، برایشان باشد، پرهیز نمایند و آن را بسان کالونیست‌ها تکلیفی پرمعنا قلمداد کنند، تا مسیر به‌روزی و سعادت برایشان هموار گردد. آری کار ضرورتی اجتناب‌ناپذیر و بردگی سودمند است و آزادی را باید در جای دیگری سراغ گرفت و ما در قیاس با توسعه غرب به این نتیجه می‌رسیم که از پیامد همین کار و کوشش “آتش چراغشان روشن” است.

سطح چهارم: پیامدهای و عوامل اقتصادی و سیاسی

الف) ضعف مالکیت بخش خصوصی: چالشی برای رشد و نوآوری اقتصادی

در ایران نگرشی رایج بوده و هست که گویی فقط ارباب‌ها می‌توانند پولدار باشند و بقیه مردم رعیت هستند و نباید متمول باشند. نگاه جامعه به ثروتمندان منفی است و به مانند کسی است که دزدی کرده است. این مطلب ریشه‌های تاریخی در فرهنگ ما داشته و در تاریخ معاصر با اندیشه‌های کمونیستی آمیخته و تقویت شد و معضلات زیادی به بار آورد از جمله ضدیت با نهاد سرمایه‌ و مالکیت خصوصی. برای مثال می‌توان به مصادره‌های پهلوی اول و دوم و نیز اوایل انقلاب 57 اشاره کرد. نمونه این موارد (بدجلوه دادن افراد متمول) در فیلم‌ها و سریال‌ها به وفور نشان داده شده است. نمونه دیگر نیز شاخص حقوق مالکیت است که ایران در بین 129 کشور در رتبه 113 و جز 20% کشورهای پایین قرار دارد.

به این مفهوم از نظرگاهی دیگر هم می‌توان در تاریخ طولانی ایران نگریست و آن از منظر استبداد است. اقتدارگرایی سبب می‌شود شخص شاه خود را مالک‌الرقاب همه امور بداند و برای رعیت اختیار و مالکیت قائل نشود. سعدی این نکته را در اشعار خویش به نیکی بیان کرده است و از شهربندبودن در برابر شهروندبودن سخن رانده است: ما گدایان خیل سلطانیم/ شهربند حریم جانانیم/ بنده را نام نتواند بود/ هرچه ما را نام نهند آنیم/ گر برانند و گر ببخشایند/ ره به جای دیگر نمی‌دانیم.در دوره‌های تاریخ معاصر با داستان نفت در ایران و نیز همان بحث نفرین منابع[14] سبب گشته است که دولت قوی و جامعه ضعیف تشکیل گردد و این ذهنیت ایجاد شود که مردم توان گفتگو در مسائل مختلف با حاکمیت را دارا نیستند که پیامد آن باز هم مغفول ماندن نهاد مالکیت خصوصی در جامعه است.

ب) ضعف شدید گفتمان حقوق بشر در تاریخ ایران: فراموشی کرامت انسانی در ادوار

مرحوم مطهری در کتاب زن در اسلام به این مشکل تاریخ ایران اشاره دارد و معتقد است که ما گفتمان حقوق بشر را باید از جوامع غربی اخذ کنیم. هرچند این مورد در میراثی که از کورش برای ما به یادگار مانده هم وجود داشته است. این بخش هم باید تکمیل گردد.

پ) قلمرو در حال تغییر ایران

قلمرو ایران هم از منظر جغرافیا و هم در ابعاد فرهنگی و اجتماعی طی قرون اخیر دستخوش تغییرات زیادی بوده است. از گسترش نامتوازن شهرنشینی و تخلیه تدریجی روستاها گرفته تا تمرکز شدید سرمایه و امکانات در چند کلان‌شهر، نوعی نابرابری فضایی در کشور شکل گرفته که تعادل توسعه را بر هم زده است. از دیگر سو نقشه ایران هم در طی این قرون کم و زیا شده است تا به گربه فعلی رسیدیم که در چنین وضعیتی، بخش‌هایی از قلمرو ملی در حاشیه‌ قرار گرفته‌اند؛ نه تنها از نظر زیرساخت، بلکه از نظر مشارکت در تصمیم‌گیری و بهره‌مندی از منابع. تغییرات قلمرویی بدون برنامه‌ریزی آمایش‌محور، به جای یکپارچگی ملی، گسست جغرافیایی و نابرابری را تقویت کرده و خود به عاملی مهم در بازتولید توسعه‌نیافتگی بدل شده است.

ت) عدم انباشت سرمایه

یکی از مصائب ساختاری در مسیر توسعه ایران، ناتوانی در انباشت پایدار سرمایه است؛ چه در سطح فردی و چه در سطح ملی. بی‌ثباتی‌های اقتصادی، تورم مزمن، نااطمینانی سیاسی و ضعف نظام مالیاتی و بانکی باعث شده سرمایه به‌جای ماندن و رشد، یا به مصرف زودگذر بدل شود یا به سمت بازارهای غیرمولد و حتی خروج از کشور هدایت گردد. در غیاب انباشت سرمایه، امکان سرمایه‌گذاری بلندمدت در بخش‌های کلیدی همچون زیرساخت، صنعت، آموزش و نوآوری کاهش می‌یابد، و کشور در یک چرخه باطل از رشد مقطعی و رکود ساختاری گرفتار می‌شود. توسعه بدون انباشت سرمایه، بسان ساختن سد بتنی وزنی بر روی بستر آبرفتی رودخانه است.

ث) ضعف حاکمیت قانون: بحران و تهدید برای نظم و عدل

سالها پیش میرزا یوسف خان مستشارالدوله صاحب رساله یک کلمه به این مفهوم مهم اشاره کرد و ریشه مشکلات ما ایرانیان را به یک کلمه تقلیل داد: قانون! مستشارالدوله عقیده داشت که عامل توسعه و ترقی ممالک غربی که در برابری، عدالت، آزادی، نظم، امنیت و علم گوی سبقت از ما ربوده‌اند حاکمیت قانون در آن ممالک است.

با وجود اینکه 155 سال از نگارش این رساله می‌گذرد، این ضعف همچنان پابرجاست. به عنوان مثال در پهلوی دوم که مدعی گشودن دروازه‌های تمدن[15] و توسعه‌ و پیشرفتی فراتر از غرب بود، وی همواره فراتر از قانون عمل کرد و همان قانونی که او را به تاج و تخت رساند (یعنی قانون مشروطه) را زیرپا می‌گذاشت.

ج) ضعف در نظریه‌پردازی در حکمرانی: شکاف بین نظر و عمل در مدیریت جامعه

ما در ایران هیچ‌ وقت نظریه‌ای مستقل و منسجم درباره حکومت نداشته‌ایم. آن‌ چه به عنوان اندیشه سیاسی در تاریخ ایران می‌بینیم، بیشتر توصیه‌های حکومتی، اندرزنامه‌ها و نصیحت الملوک، یا توجیهات ایدئولوژیک برای حفظ قدرت بوده است، نه نظریه‌ای که به طور منسجم مبانی حکومت، مشروعیت، حقوق مردم و محدودیت‌های قدرت را تبیین کند. در تاریخ سیاسی ایران، به ‌ویژه در دوران پیشامدرن، اندیشه‌های مرتبط با حکومت عمدتاً در قالب نصیحت‌نامه‌ها(مثل سیاست‌نامه خواجه نظام‌الملک) یا توجیهات فقهی و عرفانی ارائه شده‌اند. این متون بیشتر بر تداوم نظم موجود و تقویت قدرت سلطان تأکید داشته‌اند تا ارائه چارچوبی نظری برای حکومت. برای مثال در سیاست‌نامه، نظام‌الملک به جای بررسی مبانی مشروعیت حکومت، بر شیوه‌های حفظ اقتدار سلطان تمرکز دارد.

یکی از دلایلی که در ایران نظریه‌ حکومت شکل نگرفته، آن است که حکومت همواره به عنوان یک دارایی شخصی و نه یک نهاد مستقل تلقی شده است. برای نمونه در دوره‌ قاجار، پادشاهان ایران کشور را ملک شخصی خود می‌دانستند، چنان‌که ناصرالدین ‌شاه هنگام فروش امتیاز تنباکو این اقدام را به مثابه فروش بخشی از اموال شخصی خود تلقی می‌کرد. این نوع نگاه مانع از آن شد که حکومت به عنوان یک پدیده‌ی عمومی و قابل نظریه‌پردازی درک شود. در نتیجه، حکومت در ایران همواره بیشتر یک امر واقع بوده تا یک مفهوم نظری.

چ) حذف رقبای مدنی و سیاسی

در بسیاری از جوامع غیر دموکراتیک، حذف رقبای مدنی و سیاسی به ‌عنوان بخشی از سازوکار بقا برای قدرت حاکم عمل می‌کند. در ایران نیز، این روند تاریخی با استفاده از ابزارهای مختلفی در بخش‌هایی بسان رسانه‌ها و محافل سیاسی دنبال شده است. چنین اقداماتی نه‌تنها مانع شکل‌گیری یک رقابت سالم و سازنده در عرصه عمومی می‌شوند، بل سبب فرسایش سرمایه اجتماعی، بی‌اعتمادی عمومی و انسداد سیاسی می‌گردند که در غیاب فضای آزاد برای فعالیت مدنی و مشارکت سیاسی واقعی، جامعه با نوعی سکوت و انفعال مواجه می‌شود که در درازمدت هزینه‌های سنگینی برای مشروعیت و پایداری هر نظام سیاسی به‌دنبال خواهد داشت.

طبق شرحی که گذشت این عوامل در طی ادوار تاریخی در ما نهادینه شده‌اند که به عنوان مؤلفه‌های متعارض با توسعه‌، می‌توان به آنها اشاره کرد که باید به جد مورد مداقه و کاوش قرار گیرند تا بتوانند گشاینده درهای مسیر توسعه باشند.

دیرینه‌شناسی توسعه‌نیافتگی ایران:

در دیرینه‌شناسی فوکو در پی آن بود که نشان دهد چگونه مجموعه‌ای از مفاهیم و راهبردها یک گفتمانی را می‌آفریند و یک صورت‌‌بندی دانایی(اپیستمه) را در بستر تاریخ ایجاد می‌کنند.

ما اگر بخواهیم سیر عمده رویدادهای مهم تاریخ ایران را به صورت گاه‌شمار نشان دهیم، (تا در مکتوب دیگری در آینده با روش دیرینه‌شناسی آن را تحلیل کنیم) می‌توان آن را به شرح جدول زیر ارائه داد:

دوره عنوان رخداد تاریخ توضیحات و پیامدها
هخامنشیان حمله اسکندر ۳۳۴-۳۳۰ ق.م. حمله اسکندر مقدونی به ایران یکی از مهم‌ترین وقایع تاریخی است که سرنوشت امپراتوری هخامنشی را تغییر داد. این حمله در سال ۳۳۴ قبل از میلاد آغاز شد و پس از چندین نبرد مهم، به سقوط شاهنشاهی هخامنشی انجامید.
ساسانیان حمله اعراب و سقوط امپراتوری ساسانی قرن 7 میلادی پس از ضعف داخلی و شورش‌های متعدد، اعراب مسلمان در جنگ‌های قادسیه و نهاوند، ایران را فتح کردند. افزایش مالیات‌ها برای تأمین هزینه‌های جنگ و اشرافیت، فشار زیادی بر دهقانان و طبقات پایین جامعه وارد کرد. این وضعیت باعث نارضایتی شدید شد و هنگام حمله اعراب، بسیاری از مردم که از وضعیت اقتصادی ناراضی بودند، با مهاجمان همکاری کردند یا از دفاع از حکومت ساسانی خودداری کردند.
دوران اسلامی تأسیس خلافت امویان و عباسیان قرن 7 و 8 میلادی در این دوران، ایران تحت حکومت خلفای اموی و عباسی قرار گرفت. مهم ترین بازه زمانی این دوره، دوره عباسیان با عنوان دوران طلایی تمدن اسلامی شناخته می‌شد. در این دوره، خلافت عباسی با پایتخت بغداد، مرکز علمی و فرهنگی جهان اسلام شد. در این دوران، علوم مختلف مانند ریاضیات، فلسفه، پزشکی، و نجوم پیشرفت‌های شگرفی داشتند و بغداد به مرکز تبادل فرهنگی و علمی بین شرق و غرب تبدیل شد.
فرمانروایی ترکان غزنویان و سلجوقیان قرون 10 11 12 میلادی غزنویان بیشتر به جنگ و فتوحات علاقه داشتند، اما سلجوقیان علاوه بر فتوحات، حکومت‌داری قوی و نظام آموزشی پیشرفته داشتند که باعث پیشرفت تمدن اسلامی شد. سیستم اداری قوی با کمک خواجه نظام‌الملک در این دوره بود و نیز تأسیس مدارس نظامیه برای آموزش علوم دینی و اداری.
خوارزمشاهیان حمله مغول به ایران 13 میلادی مغولان به رهبری هلاکوخان، بغداد را تصرف و خلافت عباسی را نابود کردند. نابودی مراکز اقتصادی و علمی، کاهش تولیدات کشاورزی و صنعتی، بی‌ثباتی سیاسی.
نابودی یکی از بزرگ‌ترین مراکز علمی و فرهنگی ایران، مهاجرت گسترده و کاهش جمعیت.
فروپاشی تمدن اسلامی، کاهش رشد علمی و قطع ارتباط ایران با سایر مناطق توسعه‌یافته جهان اسلام.
صفویه تأسیس سلسله صفوی توسط شاه اسماعیل یکم قرن 16 و 17 میلادی جنگ های متعدد و شکست از عثمانی در چالدران و ترویج تعصبات و خشونت.
  آغاز سلطنت شاه عباس اول و اصلاحات حکومتی   شاه عباس امنیت مسیرهای تجاری را تأمین کرد و ارتباط با کشورهای اروپایی را گسترش داد. شهرهای اصفهان و شیراز به مراکز مهم تجاری تبدیل شدند. ایجاد ارتش دائمی.
  حمله محمود افغان و پایان حکومت صفوی   تهاجم خارجی و سقوط حکومت (اصفهان) باعث فروپاشی نظام اداری و رکود اقتصادی و تاراج و غارت و بروز اختلافات قومی شد.
افشاریه پادشاهی نادر 18 میلادی نادرشاه افشار،‌ که تقریباً تمام دوران زمام‌داری‌اش در جنگ و ستیز بود، در یکی از بزرگ‌ترین فتوحات نظامی تاریخ، به هند حمله کرد و پس از پیروزی تلاش کرد ارتش ایران را مدرن کند و یک نظام مالیاتی جدید ایجاد کرد که به جای گرفتن مالیات از مردم، درآمد اصلی را از غنائم جنگی و درآمدهای حکومتی تأمین کند.
زندیه کریم‌خان زند 18 میلادی کریم‌خان زند، شیراز را پایتخت ایران کرد و در آن سازه‌های باشکوهی مانند بازار وکیل، مسجد وکیل و حمام وکیل را ساخت. دوران حکومت او یکی از معدود دوره‌های صلح و رفاه نسبی و ثبات بود.
قاجار جنگ‌های ایران و روس قرن 19 و 20 میلادی منجر به از دست رفتن بخش‌های وسیعی از قفقاز و امضای عهدنامه‌های گلستان و ترکمانچای شد.
  دوران صدرات کسانی مثل سپهسالار، قائم مقام و امیرکبیر   تحولات مهمی رخ داد اما همگی شهید شدند.
  قیام تنباکو   اعتراض عمومی علیه قرارداد امتیاز انحصاری تنباکو( رژی انگلیس) که با فتوای میرزای شیرازی لغو شد. آن زمان، تنها محصول صادراتی ایران تنباکو بود و بسیاری از کشاورزان، بازاریان و تجار از این راه کسب درآمد می‌کردند.
  انقلاب مشروطه   جنبشی برای ایجاد قانون اساسی و محدود کردن قدرت مطلقه شاه که منجر به تشکیل مجلس شورای ملی شد. آغاز مواجه جدی جامعه با مدرنتیه.
پهلوی حکومت رضاخان 1304-1320 کودتای سید ضیاء و رضاخان که زمینه‌ساز پایان حکومت قاجار و آغاز سلطنت پهلوی شد. سرکوب شورش عشایر جنوب ایران و قیام جنگلی‌ها توسط ارتش . مشروطه به محاق رفت و مدرنیزاسیون به صورت کارکاتوری پیگیری شد، فقط به جنبه های ظاهری تجدد بها داده شد. و منورالفکران بسان محمدعلی فروغی دچار یاس و خانه نشینی شدند.
  آغاز حکومت محمدرضا پهلوی تا 28 مرداد 1332-1320 حمله متفقین به ایران و آغاز اشغال 5 ساله ایران نزاع با مجلس و نخست‌وزیرهایی مثل احمد قوام و به نوعی وزن زیاد انگلیس و امریکا درحاکمیت ایران و تشکیل حزب توده.
  کودتای ۲۸ مرداد 1322 سرنگونی دولت دکتر مصدق و ایجاد مسیر جدید برای ایران توسط نخست‌وزیران مطبع دربار.
  انقلاب سفید شاه و مردم 1356-1341 برنامه اصلاحات اجتماعی، اقتصادی که شامل اصلاحات اراضی و حق رای زنان بود که تبعات مهم برای وی داشت. در این دوره کسی مثل علینقی عالیخانی نخستین برنامه 5 سال توسعه را نوشت که درآمدهای نفتی در این دوره بسیار افزایش یافت.
  پیروزی انقلاب اسلامی و سقوط حکومت پهلوی 1357-1356 عدم توجه به توسعه موزون سرایط را بریا پهلوی دوم بغرنج کرد و حکومت وی سقوط کرد.
جمهوری اسلامی آغاز حکومت جمهوری اسلامی 1357 تغییرات ناگهانی در ساختارهای حکومتی و اقتصادی باعث ناپایداری و کاهش سرمایه‌گذاری شد.
  برگزاری همه‌پرسی و تأسیس جمهوری اسلامی 1358 ایجاد نظام جدید با چالش‌های مدیریتی و نبود برنامه‌ریزی توسعه‌ای همراه بود.
  آغاز جنگ ایران و عراق 1359 ۸ سال جنگ موجب تخریب زیرساخت‌ها، کاهش سرمایه‌گذاری و افت رشد اقتصادی شد.
  اتفاقات خرداد 60 1360 نزاع و ستیز خیابانی سازمان مجاهدین و ایجاد بستر نزاع
  فوت آیت‌الله خمینی و آغاز رهبری آیت‌الله خامنه‌ای 1368 تحولات سیاسی و تثبیت قدرت منجر به تمرکزگرایی و کاهش مشارکت عمومی در توسعه شد.
  دوره سازندگی هاشمی رفسنجانی 1376-1368 افزایش شکاف اجتماعی مانع توسعه پایدار شد.
  ریاست جمهوری آقای سید محمد خاتمی و دوره اصلاحات 1384-1376 علارغم تلاش های موفق، مواجهه با موانع ساختاری سخت و بی توجهی جامعه، روند تداوم توسعه ابتر ماند مخصوصا بعد لوایح دو قلو که تصویب نشد
  احمدی‌نژاد 1392-1384 مدیریت نامناسب اقتصادی و حذف سازمان برنامه و شورای عالی پول و اعتبار و تحریم‌های بین‌المللی باعث رکود و تورم شد.اعمال تحریم‌های شدید علیه ایران و 4 قطعنامه.
  دولت روحانی و برجام 1400-1392 بی‌اعتمادی به توافقات خارجی و نوسانات اقتصادی مانع توسعه پایدار شد و نیز خروج امریکا از برجام در سال 97 مسیر را مسدود کرد.

چرخه معیوب سرخوردگی در ایران قدیم : پیش‌زمینه توسعه نیافتگی ایران جدید

چرخه معیوب توسعه نیافتگی در ایران جدید

(در جهان صنعتی و دوران نفت)

چرخه شتاب‌دهنده توسعه

پیش‌نیازهای توسعه‌یافتگی ایران

توسعه همه جانبه ایران نیازمند نگاهی نو به ظرفیت‌های ملی، مشارکت واقعی مردم و سیاست‌گذاری‌های هوشمندانه است. با توجه به چالش‌های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و زیست‌محیطی، باید یک نگاه کلی و همه جانبه را مفصل‌بندی کرد. این قسمت تلاش دارد تا مجموعه‌ای از پیش‌نیازهای کاربردی را برای حرکت به‌ سوی ایرانی آبادتر و انسانی‌تر که دو بخش حاکمیت و جامعه باید مد نظر قرار دهند، ارائه ‌دهد. مواردی که در ادامه عنوان می‌شوند، پیش‌فرض‌هایی است که به نظر برای حرکت مؤثر به سمت توسعه به عنوان بستری جهت فعال‌شدن ظرفیت‌های اقتصادی و فرهنگی جامعه ضروری می‌رسند:

  1. رؤیای مشترک جمعی: ایران‌دوستی و توجه به خوشبختی و توسعه مردم ایران
  2. هم‌افزایی نیرو‌های متنوع اجتماعی، اقتصادی و … در جهت رؤیای مشترک
  3. همسویی منافع اکثریت مردم با رؤیاهای جمعی کشور
  4. رفع موانع مبادلات اقتصادی و علمی و صنعتی با کشورهای خارج
  5. داشتن قدرت بازدارندگی لازم برای پاسخ به تهدیدهای خارجی
  6. ایجاد اعتماد و همدلی داخلی و بین‌المللی
  7. پیشگری و مقابله با انواع فسادها و رانت‌ها بویژه اقتصادی
  8. تقویت اقتصاد رقابتی و شفاف بخش خصوصی
  9. گردش آزاد اطلاعات و شفافیت در قوانین
  10. ثبات در قوانین و قواعد اقتصادی
  11. تلاش جهت خصوصی‌سازی شرکت‌های دولتی و یا دست‌کم بورسی‌شدن دارایی‌ها با سهام غیرمدیریتی
  12. داشتن تورم تک‌رقمی که پیش‌نیاز رفتار اخلاقی جامعه است
  13. صلح و وفاق گسترده و فراگیر داخلی و خارجی
  14. مالکیت بخش خصوصی کاملاً به رسمیت شناخته شود.
  15. سرمایه‌گذار و سرمایه‌گذاری یکی از روش‌های بنیادین جامعه باشد.
  16. شفافیت مسئولیت‌ها و پاسخگویی و همترازی بین این دو
  17. در شرایط مناسب و آرامش، یارانه‌ها به اشخاص کم‌برخوردار داده شود نه به کالاها
  18. تولید ناخالص ملی یکی ارزش ملی باشد.
  19. همکاری و ورود افراد خارجی به صورت فراگیر و رفتن به سوی بین‌المللی شدن

پیش‌درآمدی بر رفع موانع روان‌شناختی توسعه‌نیافتگی ایران:

اگرچه چنین عنوانی نیازمند بررسی و مداقه فراوانی است،‌ لکن در حد بضاعت این مقاله و مطالبی که می‌توان در سطح عمومی عرضه کرد و امید تغییرات آن را جست‌وجو کرد، چند پیشنهاد در حوزه ارتقا‌بخشی فرهنگ و اخلاق جامعه که کمک می‌کند ذهن و خلقیات ایرانی آمادگی لازم جهت پیش‌نیازهای ضروری توسعه را داشته باشد به شرح ذیل مطرح می‌گردد. در این بخش موارد زیر به صورت پیشنهادی برای جامعه ارائه می‌گردد تا در مکتوبات بعدی به شرح تفصیلی تدقیق گردد. بیان این نکته هم قابل ذکر است که دیرینه‌شناسی و مدل‌سازی رفتار انسان ایرانی در حوزه منابع انسانی و مقایسه آن با کشورهای پیشرفته کاری پس مهم و ارزشمند است که این مهم بسیار برای موارد پیشنهادی کمک‌رسان خواهد بود.

نگارنده در این قسمت جهد آن دارد تا با تصحیح چرخه معیوب توسعه و با ارائه یکسری موارد عملی این چرخه را به چرخه خلق زمینه مناسب توسعه تبدیل کند.

  • تقویت عقل محاسبه‌گر و عمل‌گرا و کنترل عواطف و احساسات بویژه در مواجهه با موضوعات تلخ و خلاف طبع؛

تا می‌توانیم احساساتمان را محدود به خوشحال‌کردن خود و دیگران کنیم. و یا برای خلق هنر و صنایع خلاق و یا رسیدن به قوه خیال و عالم شوق و شور زندگی و معنادهی به زندگی احساساتمان را آزاد بگذاریم. در سایر ساحت‌های وجودی بویژه در حوزه‌های علمی و اقتصادی و سیاسی و امنیتی و اخلاقی عقل ابزاری و محاسبه‌گر بویژه با رویکرد علمی و واقع‌بینی همراه با کمی چاشنی خوش‌بینی ملاک عمل و رفتارمان باشد.

  • پرهیز از دروغ و راستگویی و صداقت

دروغ به تعبیر آگوستین جز آن اموری است که خرد را خوار می‌کند و آرام آرام سبب سقوط آدمی خواهد شد. مونتنی نیز معتقد بود دروغگو با خداوند دلیری می‌کند و با آدمیان جبونی. در سنت ما نیز بر مذمت دروغ بسیار تاکید شده است. امام علی دروغگو را با مرده برابر می‌داند، زیرا برتری انسان زنده بر مرده این است که مردم به او اعتماد می‌کنند و برای سخن او ارزش قائل هستند اما هنگامی که به سخن او اعتمادی نباشد زندگی او پوچ و باطل است. یا سعدی در گلستان در آداب صحبت می‌گوید: دروغ گفتن به ضربت لازم ماند که اگر نیز جراحت درست شود، نشان بماند. چون برادران یوسف که به دروغی موسوم شدند نیز به راست گفتن ایشان اعتماد نماند. دروغ، روی‌گرداندن از آدمیان است، به دیگر سخن دروغگو با ریا و نفاق خویش، راه مواجه چهره به چهره با دیگری را مسدود می‌گذارد و با دروغ گفتن‌اش سدی با ارتفاع زیاد در برابر تفاهم، در میان اجتماع، احداث می‌کند.

اما از دیگر سو صداقت و راستگویی از زمان‌های دور به مثابه ارزش‌های اخلاقی اساسی در میان جوامع مطرح بوده‌ و این اصول نه‌تنها در روابط بین‌فردی، بل در ساختارهای اجتماعی و توسعه کشورها نقشی اساسی ایفا کرده است. راستگویی یک ارزش بنیادین است که نتایج مثبت فراوانی مانند خلق اعتماد و همدلی دارد. راست گفتن در بلندمدت به وفاق و صلح می‌انجامد چرا که با مواجهه صادقانه اختلافات زودتر و راحت‌تر حل می‌گردد. راستگویی احترام‌گذاشتن به شأن و منزلت خود انسان و توجه به حقوق دیگران است. بنابراین به دیگرخواهی منجر می‌شود و فرد چون نمی‌تواند دروغ بگوید، پس به تعهداتش ناگزیر عمل می‌کند و تکلیف خودش با دیگران و دیگران با خود او به زودی آشکار و به هم‌افزایی منجر می‌شود.

تحقیقات اخیر نشان داده‌اند که سطح صداقت و راستگویی در جوامع با شاخص‌های اقتصادی مرتبط است[16]. مطالعه‌ای که در ۱۵ کشور در سال 2016 ( توسط دیوید جنز که استاد جامعه‌شناسی در دانشگاه کمبریج است) انجام شد، نشان داد که میانگین صداقت با تولید ناخالص داخلی سرانه همبستگی مثبت دارد که همین مهم می‌تواند به همکاری بیشتر شهروندان و کارآمدی بالاتر نهادهای دولتی منجر شود.

  • صلح‌دوستی و تساهل و گریز از ستیز (چه با هموطنان و چه با کشورها)؛

صلح با خود و دیگران یک ارزش بنیادی است و صلح پایدار بدون قدرت امکان‌پذیر نیست. نقطه مقابل صلح‌دوستی جنگ و گفتمان ستیز است. در اینجا جهت آشکارسازی اثرات تخریبی گفتمان تخریبگر ستیز، می‌توان شش نوع ستیز را در رفتار و گفتار انسان احصاء نمود:

الف) ستیز در ذهن

ب) ستیز نهفته در زبان بدن

ت) ستیر در کلام و زبان در حضور و در غیاب

ث) ستیز در رفتار به صورت پنهانی همراه توطئه‌چینی

ج) ستیز در رفتار به صورت آشکار اما غیر فیزیکی مانند شکایت حقوقی

چ) ستیز به صورت خشونت فیزیکی و آشکار به دو روش مستقیم یا با واسطه (اما در هر حالت طرف مقابل عامل آن را می‌داند).

تمامی این شش حالت می‌تواند از سطحی و خفیف تا شدید و جدی در نوسان باشد. به این شش نوع می‌تواند انواع دیگری اضافه نمود. این ستیز بین فرد یا افراد حقیقی طبقه‌بندی شده و مشابه آن می‌توان بین شخصیت‌های حقوقی، نهادها و سازمان‌ها و حتی کشورها طبقه‌بندی نمود.

وقتی به این طیف وسیع از تضاد و ستیز نگاه می‌کنیم و آن را با آمارها و همچنین شهود شخصی از زندگی روزمره هر کدام از ما ایرانیان مقایسه می‌کنیم، متوجه می‌شویم که بخش عظیمی از انرژی و داشته‌ها و ظرفیت‌های ما ایرانیان صرف این ستیز و تلاش برای غلبه بر رقیب می‌شود که موجب استهلاک شدید دارایی‌های مادی و معنوی می‌گردد. البته تکامل داروینیستی انسان به ما می‌گوید این ستیز در نوع انسان موجود، بر اساس تنازع بقا و طبعیت خودخواه، هیچ‌گاه از بین نمی‌رود. بلکه باید آن را با قوه عقلانیت و ابزارهایی مثل اخلاق، قانون و نوع‌دوستی مهار و کنترل نمود.

  • دیگرخواهی و نوع‌دوستی و توجه به ارزش‌های جمعی و ملی:

نوع‌دوستی به معنای توجه به رفاه دیگری و تلاش برای بهبود وضعیت آنان است. نوع‌دوستی شامل رفتارهایی مانند همکاری، همدلی، ایثار و انفاق است که انسان‌ها را به سوی تعاملات مثبت و سازنده با یکدیگر سوق می‌دهد. نوع‌دوستی به عنوان یک ارزش اجتماعی می‌تواند زمینه‌ساز ایجاد همبستگی اجتماعی در جوامع باشد. همبستگی اجتماعی به معنای وجود ارتباطات قوی میان افراد جامعه است که موجب تقویت اعتماد متقابل، همکاری و تعاملات مثبت می‌شود. از چالش‌های اصلی جوامع در مسیر توسعه، نابرابری‌های اجتماعی، اقتصادی و سیاسی است. نابرابری‌ها می‌توانند به تضعیف انسجام اجتماعی و کاهش رشد اقتصادی منجر شوند. در جوامعی که ارزش‌های نوع‌دوستی رواج دارند، افراد معمولاً تمایل بیشتری به کاهش این نابرابری‌ها دارند. جامعه‌ای که در آن افراد به نوع‌دوستی و مسئولیت اجتماعی، همیاری و ایثار باور دارند، در برابر بحران‌ها مقاوم‌تر، در برابر فسادها پاک‌دست‌تر و در مسیر پیشرفت منسجم‌تر خواهند بود. همچنین، توجه به ارزش‌های ملی و حس تعلق به میهن، موجب افزایش مشارکت شهروندان در عرصه‌های مختلف فرهنگی، سیاسی و اقتصادی می‌شود. این ارزش‌ها نه ‌تنها انسجام اجتماعی را تقویت می‌کنند، بل زمینه‌ساز شکل‌گیری سرمایه اجتماعی قوی هستند که خود می‌تواند موتور محرک توسعه قلمداد گردد.

  • بین‌المللی‌سازی اقتصاد و فرهنگ:

جهانی‌سازی به فرآیند تعامل و پیوند بیشتر کشورهای مختلف در سطوح اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی اشاره دارد. این فرآیند به‌ویژه در دنیای مدرن با پیشرفت‌های تکنولوژیکی، اطلاعاتی و ارتباطی سرعت یافته است. جهانی‌سازی می‌تواند در قالب‌هایی چون تجارت آزاد، توسعه ارتباطات بین‌المللی، گسترش بازارهای مالی، مهاجرت نیروی کار، انتقال فناوری و اطلاعات، و تاثیرات فرهنگی نمایان شود. از مهم‌ترین جوانب بین‌المللی‌سازی، گسترش سرمایه‌گذاری‌های خارجی است که می‌تواند به تقویت زیرساخت‌های اقتصادی کشورها کمک کند. سرمایه‌گذاران خارجی به‌ ویژه در کشورهای در حال توسعه می‌توانند با وارد کردن تکنولوژی‌های نوین، آموزش نیروی انسانی و ایجاد اشتغال، موجب رشد اقتصادی و توسعه پایدار شوند. فرآیند جهانی‌شدن به همان اندازه که می‌تواند برای اقتصاد کشورها مفید باشد، در عرصه فرهنگی نیز تأثیرات زیادی دارد. از یک سو، گسترش فرهنگ‌های مختلف به ترویج تنوع فرهنگی و تبادل آگاهی میان ملت‌ها کمک می‌کند و از سوی دگر جهانی‌شدن در عرصه فرهنگ موجب آشنایی مردم با هنرها، زبان‌ها و آداب و رسوم مختلف شده و می‌تواند به غنای فرهنگی کشورها و توسعه نگرش‌های چندفرهنگی منجر شود. باری بین‌المللی‌سازی اقتصاد و فرهنگ در دنیای معاصر نقش مهمی در توسعه کشورها ایفا می‌کند. این فرآیند نه‌ تنها فرصت‌هایی برای رشد اقتصادی، افزایش بهره‌وری و تقویت روابط بین‌المللی فراهم می‌آورد، بل می‌تواند به گسترش تنوع فرهنگی و هم‌افزایی میان ملت‌ها منجر شود.که به نظر در ایا بخش نقش حاکمیت بسیار برجسته و حیاتی است.

  • زدودن احساسات منفی مثل کینه‌ها و نفرت‌ها با کمک روان‌درمانگریِ اجتماعی

جوامعی که نتوانسته‌اند عواطف منفی و نفرت‌ها را در بین آحاد جامعه خویش تقلیل دهند و به عبارتی گفتمان ستیز در آنجا غلبه داشته است، باعث تخلیه نیروهای هم‌افزا و انسجام‌بخش جامعه و تضعیف همبستگی اجتماعی شده‌اند که در این شرایط نه تنها به دیگری آسیب زده می‌شود بل به خود فرد ستیزه‌جو نیز آسیب وارد می‌شود. همانطور که می‌دانیم کشور ما به دلیل تنوع قومیت‌ها و فرهنگ‌ها و به علت اقلیم نیمه خشک گروه‌ها و اقوام ایرانی امکان ارتباط مستمر و پیوسته‌ای با هم نداشته‌اند و این هم مزید بر عدم تفاهم ما گشته است و سبب گشته که از وفاق دور بمانیم و همواره با چالش‌های ناشی از گفتمان ستیز مواجه گردیم. ستیزه‌جویی و عواطف منفی در تاریخ ما همواره وجود داشته و آثار آن به صورت زخم‌های تاریخی باقی مانده است که چرخه خودویرانگری گفتمان ستیز در جامعه همکاری و همدلی را شکست داده است و این گفتمان ستیز نه تنها در سطح نزاع فیزیکی، بل در سطح ذهنی و روانی نیز تأثیرات مخربی دارد. این عواطف منفی سبب آسیب و روان‌‌زخم‌های فردی و اجتماعی می‌شود و این مشکل در درون جامعه تبدیل به روان‌ زخم/صدمه/ ضایعه/ تروما[17]، کینه‌توزی و عقده‌ها می‌شود. ترومای ملی اگر بدون بازسازی رها شود، می‌تواند جامعه‌ای را به سمت انزوا، بی‌اعتمادی، و ناکارآمدی ساختارهای جمعی سوق دهد؛ این موضوع سبب آزار و اذیت فرد می‌شود و فرد برای اینکه این زخم‌ها را ترمیم کند، به انتقام‌جویی متوسل می‌شود که بعد از مدتی بخشی از جامعه در همجواری این تروماها زندگی می‌کنند و این تروماها جمعی بسان سیل و زلزله کل شهر را ویران کرده و بسیاری از آدمیان را که با هم در یک کشور زندگی می‌کنند، به ناگاه زیر خرابه‌های این حوادث فرو می‌برد و توان همکاری، تحمل تفاوت و حرکت جمعی به سوی پیشرفت را از دست می‌دهد. در چنین جامعه‌ای، نه سرمایه انسانی به فعلیت می‌رسد، نه سرمایه اجتماعی شکل می‌گیرد.

حال آن که توسعه‌ کشورها نیازمند همکاری جمعی و اعتماد است و وجود خشم، کینه و احساسات منفی نهادینه‌شده، سدی اساسی است و توسعه تنها از مسیر رشد اقتصادی نمی‌گذرد، بل در گرو سلامت روان و انسجام اجتماعی نیز هست. از این رو روان‌درمانگری اجتماعی به ‌مثابه یک راه‌کاری می‌تواند ساختار روانی جامعه را بازسازی کرده، سرمایه اجتماعی را احیا کند و مسیر توسعه را تسهیل نماید. روان‌درمانگری اجتماعی به تعبیر‌ مایکل وایت[18] و دیوید اپستون[19]، تمرکزش بر “بازسازی معنا در سطح جمعی” است. وایت تأکید دارد که “جامعه نیازمند بازنویسی داستان خود است”. و به نظر در کشور ما ایران ، روایت‌هایی مانند ما همیشه قربانی‌ایم، ما نمی‌توانیم تغییر کنیم و یا کلی احساسات منفی دیگر باید بازسازی شوند. از این رو، روان‌درمانگری اجتماعی در فضاهای جمعی (گروه‌های درمانی، مدارس، محلات، شبکه‌های اجتماعی) اجرا می‌شود و تلاش می‌کند روایت‌های منفی اجتماعی را به چالش بکشد. روان‌درمانگری اجتماعی می‌تواند سرمایه اجتماعی را بنا نهاد و همین سرمایه اجتماعی به تعبیر بوردیو حاصل روابط اعتماد، همبستگی و تعامل اجتماعی است که در روان‌درانگری اجتماعی شکل می‌گیرد. ایران ما طی قرن‌ها، تحت فشارهای متعددی نظیر جنگ، تحریم، شکست‌ها، شکاف‌های اجتماعی و بی‌اعتمادی عمومی قرار داشته است. این شرایط به انباشت احساساتی چون خشم، یأس، کینه نسبت به همه و حتی نفرت طبقاتی منجر شده است و به عباراتی همه، همه جیز را از دست داده‌اند. بنابراین می‌بینیم که نقش روان‌درانگری بسیار حیاتی است. روان‌درمانگری اجتماعی می‌تواند شفقت بر خلق را در ما پی‌ریزی کند و چسب بین آحاد جامعه را پررنگ کند و با بازسازی روان جمع آشتی ملی را تقویت کند. روان‌درمانگری اجتماعی با ارائه راهکارهایی برای مدیریت و کنترل احساسات، می‌تواند به کاهش خشم و کینه و تقویت همبستگی اجتماعی و افزایش اعتماد عمومی در جامعه منجر شوند.

ما با بررسی نمونه جوامع موفق مثلا در آفریقای جنوبی می‌بینیم که فعالان صلح و رهبران جنبش ضد آپارتاید مثل ماندلا و دزموند توتو[20] کوشش کردند با گفت‌وگوها و تعاملات جمعی و ثبت روایت‌های درد، کینه را به فهم متقابل تبدیل کنند که حاصل آن شکل‌گیری بنیان اجتماعی توسعه‌پذیر و کاهش خشونت‌های قومی بود. یا آلمان پس از جنگ جهانی دوم که توانست با سرمایه‌گذاری خوب بر روی سلامت روان جمعی جامعه احساس گناه، سرخوردگی و خشم پس از جنگ را به تلاش برای توسعه و پیشرفت تبدیل کند که این سیاست بخشی از معجزه اقتصادی آلمان[21] به ویژه در دهه‌های 1950 و1960 بود.

به نظر در راهکارهای پیاده‌سازی روان‌درمانگری اجتماعی در ایران می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

  • استفاده از مشاوران اجتماعی در برنامه‌ریزی شهری برای ارتقای سلامت روان شهری.
  • استفاده از رسانه‌های عمومی برای تغییر روایت‌های منفی به عنوان مثال ترویج همدلی به جای انتقام.
  • ایجاد مراکز روان‌درمانگری اجتماعی در دانشگاه‌ها، مدارس، محله‌ها، زندان‌ها.

جمع‌بندی

سخن کوتاه آن که به صورت نسبی آگاهی جامعه و گردش آزاد اطلاعات و تجربه‌های متعدد نتیجه‌های نگاه‌های چپ اقتصادی و سیاست‌های غیرملی، جامعه را به حدی از بلوغ رسانده که می‌توان با احتمال بسیار بالا بیان نمود که اگر جامعه ما ایرانیان تلاش نماید به هر روش اولاً تحریم‌های کشور که ام‌الفساد کشور است برداشته شود و ثانیاً نیازهای اقتصادی اقشار کم‌برخوردار رفع گردد، بعلاوه تورم اخلاق‌وامنیت‌برانداز کنترل گردد، همراه فرهنگ‌سازی جدی و چندجانبه برای ارتقا خصلت در ذهن و رفتار ایرانیان، می‌توان مسیر توسعه کشور را تضمین نمود. عقل محاسبه‌گر همراه با راستی و دیگرخواهی و نوع‌دوستی سریع‌ترین راه با کمترین هزینه را پیدا می‌کند که به صورت پایدار نسبی یک منفعت را خلق می‌کند. اگر فرض کنیم اکثر ایرانیان وطن خود را دوست دارند و همزمان عقل محاسبه‌گر آنان بر احساسات ایشان و از جمله بر خشم و کینه و حسادتشان غلبه داشته باشد، آنگاه به جای دعوا بر سر موضوعات اختلافی با دیگر ایرانیان، به سراغ موضوعات می‌روند که برای خود و کشورشان مفید و مورد اجماع و اشتراک اکثریت جامعه و اکثریت صاحبان قدرت باشد. اگر بر فرض بخش‌هایی از مردم و یا صاحبان قدرت نخواهند اکثریت مردم به یک مطالبه خود برسند، اکثریت عاقل محاسبه‌گر که راستگو بوده و به منفعت و رؤیاهای جمعی فکر می‌کند، با روحیه صلح‌طلبی که دارد با گفت‌وگو و تدبیر با قدرت یک‌پارچگی مسالمت‌آمیز صادقانه و با رعایت منافع دیگران خواسته خود را به تدریج محقق می‌سازند. فرد یا گروهی را تصور کنید که راست‌گوست، عقل محاسبه‌گر او بر احساساتش غلبه دارد، دیگرخواه است و با آن جمع همراه رؤیای مشترک و منافع مشترک دارد. عقل محاسبه‌گر او با استفاده از متخصصین راهی را که هم منفعت شخصی او و هم رؤیای مشترک جمعی را می‌تواند همزمان برآورده سازد، پیدا می‌کند. اگر گفتمان صلح و دوست داشته باشد، روشی را پیدا می‌کند که حتی‌المقدور به نزاع با همراهان خود و یا نزاع با دیگران منجر نشود. و چون در پی نزاع نیست، می‌تواند در کار خود متمرکز شود و انرژی و امکاناتش را با همراهان خود هم‌افزا نماید. روحیه وفاق و دوستی همراه با اعتماد‌به‌نفس و قدرت جمعی انگیزه ستیز دیگران با این گروه را کم می‌نماید.

یکی از معتبرترین ابزارهای فرهنگ‌سازی امروزه رسانه‌ها هستند. اگر می‌خواهیم به توسعه برسیم، باید دروغگویی یک گناه بزرگ تلقی شود. باید توهین، تحقیر، تخریب حتی‌المقدور یک خطای بزرگ محسوب شود. رفتارهای احساسی ما حتی‌المقدور ایجابی و برای تأیید، ‌تشویق و شادی باشد. رفتارهای احساسی را که برای تخریب، تحقیر، تمسخر، نفرین، دشنام و … استفاده می‌شوند تا حد امکان کنار گذاشت. در طنزها که لازمه نشاط جامعه است باید موارد بالا رعایت نمود.

باب بگشا ای باب بر جویای باب/ تا رسند از تو قشور اندر لباب.

تشکر و قدردانی:

نگارنده بر خود فرض می‌داند که درباره این مکتوب از اعضای پژوهشی که در تحقیق و گردآوری این مقاله به وی یاری رساندند قدردانی و تشکر نماید.

پی نوشت:

  1. سید جواد طباطبایی می‌گوید بر اساس نامه 7‌ام افلاطون، که فارابی نیز به آن تاکید داشته است، بحران در مدینه ناشی از بحران در ساحتِ اندیشه است. افلاطون معتقد است هنگامی که بحران بنیان‌های حکومتی را متزلزل می‌کند صرفا با اصلاحی در قلمرو عمل نمی‌توان بر آن بحران فائق آمد. از این رو غیبت اندیشه فلسفی و حاکمیت اندیشه سیاسی از دوره سلجوقیان به بعد در تاریخ ایران مسئله اصلی ما است. خاموشی چراغ عقل توسط غزالی و تفسیر قشری از دین و نیز نحوه ترکیب دین و سیاست در دوره صفویان ایران را به شوره‌زار تبدیل کرد. نهادهای سیاست و دیانت که باید حفظ مصالح عمومی می‌کردند به عنوان حفظ منافع خصوصی در ایران پا گرفتند و پیامد آن این بود که در این شرایط فقط فتنه و فساد می‌توانست ظاهر شود و ریشه این انحطاط را می‌توان در دوره صفوی دید که با ورود علمای جبل عامل اندیشه دینی نیز سیر نزولی خود را شروع کرد. معضل مهم در ایران را ترکیب تشیع، تصوف و سلطنت می‌داند. نظام خودکامه در ایران با خلق‌‌و‌خوی مردم ایران سازگار نیست و نمی‌تواند مدت زیادی دوام بیاورد و نمونه این تعارضات، اولینش دوران مشروطه است. تاریخ اندیشه در غرب با نوعی نظریه انحطاط آغاز شده است و بهترین مثال فلسفه سیاسی ماکیاولی است. ماکیاولی نظریه انحطاط مغرب زمین را در سده‌های میانه مطرح کرده است. همین نظریه انحطاط منجر به زمینه‌سازی برای تجدد شده است. خروج ناآگاهانه ما از سنت را نتیجه وضعیت فعلی ما می‌داند و می‌گوید که اگر هگل توانست تأسیس نویی در فلسفه بکند به خاطر این بود که به دنبال سنت افلاطون و ارسطو بود، اما حتی در سنتی‌ترین مراکز فکری ما ارتباط با سنت به نحوی جدی قطع شده، از این رو آگاهی به سنت (به تعبیر هگلی خودآگاه‌شدن و به تعبیر دقیقتر آگاهی به این ناآگاهی)، مسئله اصلی ما در هویت است. علت بحران دولت- ملت را زوال اندیشه سیاسی به طور عام و اندیشه ایرانشهری ایران باستان به طور خاص می‌داند. اصل در تداوم ایران، تجدید نظام شاهنشاهی به عنوان نهاد حکومتی نیست. در اندیشه ایرانشهری، ایده شاهیِ آرمانی مظهر وحدت ایران بود. اندیشه ایرانشهری درباره تشکیل دولت ملی است زیرا در هسته بنیادین اندیشه ایرانشهری، ایران کشوری با اقوام گوناگون بود که در آن شخص شاه سبب‌ساز وحدت در عین کثرت است. اندیشه ایرانشهری از هرگونه گسست تاریخی و فرهنگی میان دوره‌های تاریخی ایران جلوگیری کرده است. جریان روشنفکری در ایران مخصوصا افرادی مثل میرزافتحعلی آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی است از درون اندیشه سنتی برنیامد، بنابراین برخلاف اروپا که اندیشه تجدد از جدال درونی میان متأخران و قدما شکل گرفت، در ایران این تجددخواهی در بی‌اعتنایی به مبانی قدما و اندیشه سنتی بود. اسلام با هرمنوتیک و پروتستانیسم سازگار نیست و علما درست متوجه شده بودند که نقطه اصلی نظام سنت در ایران را فقه می‌دانستند. تبدیل احکام شرع به مجموعه‌های قانونی در رساله یک کلمه مستشارالدوله گامی در راه عقلانی‌کردن فقه و تبدیل آن به حقوق مدرن بود. راه برون‌رفت از زوال و انحطاط، استفاده از تجربه مغرب زمین در زمینه دیالکتیک با سنت است، از این رو تداوم میان جریان قدما و دوره جدید راه‌کار است. مشروطیت ایران به عنوان حکومت قانون، اجتهادی در محدوده نظام سنت قدمایی است. برعکس مغرب‌زمین که ماکیاولی و هگل فلاسفه زوال‌اندیش بودند، فیلسوف و متفکری نداشتیم که به جد مفهوم انحطاط و پرسش از آن را مطرح کنند. تفاوت میان شرق و غرب همین نکته است و غرب دارای فرهنگی است که بحران‌محور است در حالی که در شرق اوضاع اینگونه نیست و به جای حل مسئله، هر بحرانی را آسیب اجتماعی و عذاب الهی تلقی می‌کنند.
  2. فراستخواه روند علت‌و معلولی جامعه ایران را به صورت شماتیک زیر نشان می‌دهد:

نویسنده بیان می‌کند که منطق عینی در اینجا به دروغ برای باقی‌ماندن به نفاق و تملق نیز نیاز داشت. نویسنده با کمک آرای ویلفردو پارتو (جامعه شناس ایتالیایی) به این موضوع اشاره دارد که در جوامع بی‌نظم به جای چرخش نخبگان، نزاع نخبگان وجود دارد. نویسنده در داستان ایران معتقد است که عصبیت هم توانسته است برای خود جا باز کند. نویسنده به نظریه استبداد شرقی مونتسکیو و ویفتوگل و نیز شیوه تولید آسیایی مارکس هم اشاره کرده است. درباره شکل‌گیری خلقیات ایرانی به نکته مهمی اشاره می‌کند و اینکه حقیقت در هر دوره بازتعریف می‌شود و اخلاق خاص خویش را تولید می‌کند. اخلاق یعنی احترام به خود و دیگری و محیط بر اساس نوع مناسبات. در چنین شرایطی که انسان احساس می‌کند مفعولیت سیاسی دارد و قادر نیست کاری انجام دهد، عزت‌نفس خویش را از دست می‌دهد و کسی که عزت‌نفس خویش را از دست دهد هر شری از وی سر می‌زند. عزت‌نفس مبنای اخلاقی‌شدن است. این که انسان ایرانی به این نقطه برسد که من کاره‌ای نیستم تهدیدی برای اخلاق اجتماعی است. کلیت روح اجتماعی آسیب می‌بیند این که شرایط بسیار برای اخلاق پیچیده می‌شود و حس پیوند جمعی و اعتماد کاهش می‌یابد. استبداد به تنهایی نمی‌تواند توضیح دهنده شرایط ناگوار خلقیات ایرانیان باشد، بل باید به روی دیگر سکه یعنی ساختار هم نگاه کرد. در ایران مدرنیزاسیون رخ داد ولی مدرنیته محقق نشد و آن مدرنیزاسیون هم توسط متصدیان دولتی و از بالا بود که ابتر ماند. ایران در این سالها دارای صورت مدرن شد ولی در سیرت مدرن نشد و البته این هم یک مسئله مهم است که چرا مدرنیزاسیون هم خلق‌وخوی ما را عوض نکرد. داستان نفت و رشد بی‌رویه و این که تولید انبوه ثروت، منجر به ثروت‌های برابر برای رشد همه اقشار جامعه نشد، هم اشاره دارد. فراستخواه در نتیجه‌گیری به این نظر می‌رسد که خلقیات یادگرفتنی است و نیز حاصل تداوم کنش در جامعه است.

1- همایون کاتوزیان اشاره دارد که استبداد یعنی اینکه قانون هر لحظه می‌خواهد تغییر کند و در ایران طبقه به معنای غربی وجود ندارد و در ایران طبقات متکی به دولت هستند و دولت مافوق طبقات قرار دارد. استبداد در ایران نه متکی به طبقات است و نه محدود به قانون. او معتقد است سقوط یک نظام استبدادی سبب تغییر نظام استبدادی نمی‌شود زیرا نه بدیلی برای آن وجود دارد و نه ضوابطی برای انتقال قدرت. وی درباره وجه تمایز دولت ایران معتقد است که دولت در ایران نه فقط قدرت، که قدرت خودکامه را در اختیار دارد و جامعه ایران 2500 سال است که اینگونه اداره می‌شود. همایون کاتوزیان به این موضوع اشاره دارد که انقلاب صنعتی نتیجه انباشت سرمایه است که برای توسعه اقتصادی مدرن نیاز است. در همین راستا کاتوزیان از آدام اسمیت نام می‌برد که اسمیت معتقد است در فرایند پیشرفت، انباشت مهم‌تر از دانش فنی است که همین موضوع اختراعات و کاربردها را میسر می‌سازد. اسمیت به ما می‌گوید هر پس‌اندازکننده‌ای دوست و هر اسراف‌کننده‌ای دشمن جامعه است. هما کاتوزیان می‌گوید در اروپا انباشت سرمایه با ایجاد شهرهای آزاد و سپس با رنسانس قوت بیشتری گرفت. هما کاتوزیان معتقد است که مالک اروپایی تسلط بر اموال خود داشت ولی مالک ایرانی نه، و از طرفی مالک ایرانی نمی‌توانست بر اموال خویش مسلط باشد و هر لحظه شاه اراده می‌کرد، می‌توانست مال و جان او را بگیرد. هما کاتوزیان معتقد است که ما ایرانیان فردپرست هستیم و زیاد سابقه همکاری و رهبری جمعی نداریم و به جای اینکه تاکیدمان را روی برنامه بگذاریم، بر روی فرد می‌گذاریم. به عبارت دیگر شخصی باید باشد و قیام کند و جامعه را نجات بدهد و این ویژگی در ما نهادینه شده است. کاتوزیان معتقد است به علت اینکه ما دچار عدم ثبات هستیم در این جامعه تغییرات انباشت درازمدت، مثل انباشت بلندمدت مالکیت، ثروت، سرمایه و نهادهای اجتماعی و خصوصی و حتی نهادهای آموزشی بسیار دشوار بوده است. او معتقد است که ما ایرانیان هر از چند گاه با یک انقلاب و دگرگونی ناگهانی، همه چیزمان را لحظه‌ای به صفر می‌رسانیم و می‌خواهیم که از نو بسازیم و از نقطه آغاز شروع کنیم، این یعنی ما ساختمان نو می سازیم ولی بعد یک مدت مثلا 30 یا 40 سال آن را به عمارتی کلنگی و کهنه ویران تبدیل می‌کنیم. به عبارت دیگر فرهنگ کوتاه مدت، جامعه کلنگی و کوتاه مدت می سازد. جامعه کوتاه مدت یعنی انقطاع تجربه، و نتیجه اولیه و اصلی این انقطاع هم از دست رفتن حافظه است. وی عدم پیش‌بینی‌پذیری سیاسی، عدم ثبات سیاسی و بحران مشروعیت و جانشینی در ایران را نیز از موانع اثرگذار در روند توسعه ایران می داند.

2- ژان شاردن در نوشته‌های خویش به این خصلت در ایرانیان عصر صفوی اشاره دارد که دروغ و ریا را در آن زمان شایع می‌داند. وی می‌گوید:” ایرانیان بزرگترین متقلبین و متملقین عالم هستند. و در دئانت و دروغگویی بسیار شهره هستند. و کارشان قسم و آیه برای نفع خویش است. در معامله اهل دغل هستند. در خدمتگزاری عاری از صداقت هستند.”

3- یعنی اگر تصور دو نفر در مورد وجود یک درخت در مکانی خاص متفاوت باشد، مثلا اگر شخص الف معتقد باشد درختی آنجا نیست و شخص ب به وجود درخت در آن مکان قائل باشد، مشاهده وجود درخت در آن مکان به معنای صدق نظر شخص ب است. طبق این تئوری نظر شخص ب با واقعیت مطابقت داشته و به همین دلیل نظر وی صادق و نظر شخص الف کاذب است. در این تئوری معرفت‌شناسی پدیده‌ها به دوگانه‌های کاذب و صادق تقلیل می‌یابد. درواقع وجود هیچ چیز میانی در بین دو نقیض امکان ندارد و جهانی نسبتا ساده و دوگانه‌انگار و تبیین پدیده‌ها عمدتا علت‌و معلولی و خطی هستند.

4- بر اساس این نظریه، هیچ‌گونه باور بنیادینی وجود ندارد که بدون نیاز به توجیه از سوی سایر باورها پذیرفته شود؛ بلکه اعتبار هر ادعا از طریق جایگیری منسجم در یک شبکه گسترده از اعتقادات به دست می‌آید. از دیدگاه انسجام‌گرایی، کل معرفت یک سیستم بسته است که در آن هر جزء به‌عنوان بخشی از یک کل هماهنگ و بدون تناقض در نظر گرفته می‌شود. وقتی یک باور جدید مطرح می‌شود، برای پذیرفته شدن لازم است با سیستم موجود از باورها سازگاری داشته باشد. به این ترتیب، این نظریه بر این اصل تأکید دارد که توجیه هر باور، صرفاً از طریق ارجاع به یک حقیقت خارجی یا یک اصل بنیادین امکان‌پذیر نیست، بلکه تنها از طریق بررسی همزمان و مقایسه آن با سایر باورهای سیستم حاصل می‌شود. برای مثال ما نمی‌توانیم در جایی به نظریه خورشید مرکزی و در جای دیگر به نظریه زمین مرکزی هیئت بطلمیوسی. از مزایای اصلی نظریه انسجام‌گرایی، توانایی آن در پاسخ به شکاکیت‌های افراطی است؛ زیرا سیستم‌های معرفتی که از نظر انسجامی قوی هستند، به واسطه نقد و بررسی داخلی خود، همواره در حال اصلاح و بهبود می‌باشند. در این نظریه بین عوامل و پدید‌ه ها رابطه دیالکتیکی و چندگانه تقویت‌کننده هم برقرار است. در چنین سیستمی، هر گونه ناهماهنگی یا تناقض می‌تواند به عنوان نقطه شروعی برای بازنگری در باورها و اصلاح آن‌ها تلقی شود. این روند پویا و انتقادی، به ایجاد ساختاری منسجم و مقاوم در برابر ایرادات منطقی منجر می‌شود.

5- نظریه پراگماتیسم در معرفت‌شناسی توسط چارلز سندرز پیرس، جان دیویی و ویلیام جیمز و برخی دیگر از فلاسفه و معرف‌شناسان مطرح شده است. این نظر حقیقت معطوف به کارایی و سودمندی را در داستان حقیقت/ صدق ارحج می‌داند و اینکه چگونه می‌تواند زندگی فرد را بهتر می‌کند. طبق این دیدگاه صدق با کاربردپذیری یک باور یا ایده مرتبط است. برای مثال ویلیام جیمز برای روشن شدن موضوع، داستان وجود خدا را مطرح می‌کند .وی عقیده داشت که صدق‌ امری‌ ذهنی است در نتیجه اگر اعتقاد به‌ خدا شما را راضی‌ و متقاعد می‌سازد، اما مرا نه، بنابراین‌ این‌ باور برای‌ شما صادق‌ است‌ اما برای‌ من‌ صادق‌ نیست. ما بر اساس مقایسه فواید و زیان‌های یک عقیده در مجموع، نسبت به صدق و کذب آن قضاوت می‌کنیم.

6- فکو در ديرينه‌شناسى دانش می‌گوید برخلاف مورخان گذشته که می‌کوشیدند به گرایشها و فرایندها و ساختارهای بنیادی و پایداری در تاریخ نائل شوند و نوعی تداوم و پیوستگی را در تاریخ نشان دهند، اکنون شاهد ظهور نوع تازه‌ای از نگرش تاریخی به خصوص در حوزه‌هایی چون تاریخ اندیشه، تاریخ علم، تاریخ فلسفه و تاریخ ادبیات هستیم که روی ناپیوستگی تأکید دارد. در این نگرش تاریخ دستخوش گرایش‌ها و جریان‌های متداخل و متقاطعی است که نمی‌توان آنها را تابع یک طرح خطی یا یک قانون واحد دانست. فوكو معتقد بود در شكل‌گيری يك علم، قواعد ناآگاهانه‌ای نهفته اسـت كه تعيين كننده اين هستند كه چه گزارهايى را بايد علمى و چه گزارهايى را غيرعلمى تلقى كرد و به ايـن شـكل، گفتمـانى علمـى را پديـد می‌آورنـد. شـناخت ايـن قواعـد، امكانـاتى می‌خواهد که ديرينه شناسـى روشـى است كه امكان چنين شناختى را فـراهم مى‌كنـد. فوکو در اثر دیرینه‌شناسی دانش گفتمان[22] را “به عنوان قلمرو عمومی همه گزاره‌ها که تبیین کننده شماری از گزاره‌ها است” تعریف می‌کند. گفتمان یعنی مجموعه روابطی که بین اجزای یک پارادایم برقرار است. اعمال گفتمانی به لحاظ نا آگاهانه بودنشان، شبیه ساختارهایی هستند که از قواعدی خاص تبعیت می‌کنند. فوکو این ساختارهای نهایی را که در پس اندیشه‌ها و کردارها نهفته است، اپیستمه یا نظام دانایی می‌نامد. “اپیستمه روابطی است که در یک عصر خاص وحدت‌بخش کردارهای گفتمانی است که اشکال معرفت‌شناسانه، علم و احتمالا نظام‌های صوری را پدید می‌آورند… مجموعه روابطی که در یک عصر خاص می‌توان میان علوم یافت”. دیرینه‌شناسی محوریت سوژه را به مثابه برسازنده دانش از میان برمی‌دارد. از نگاه فوکو گفتمان علمی و به طور کلی تاریخ پیچیده‌تر از آن است که بتوان آن را به کنش یک سوژه مختار آگاه تقلیل داد. دیرینه شناسی فوکو، در پی بررسی شرایط امکان و قواعد حاکم بر گفتمان‌های تاریخی است و از این منظر خود سوژه نیز چیزی نیست جز محصول گفتمانها و روابط قدرت. لذا دیرینه شناسی نه تاریخ در معنای سنتی آن، بل بررسی امر پیشینی هرگونه گفتمان علمی است. هدف فوكو از بكارگيری ديرينه‌شناسى، فراهم كـردن مـوقعيتى بـود كـه بـه تاريخ انديشه انسانى، نگاهى فراسوی نگاه بـه تنـوع پديـده‌ها افكنـده شـود. خلاصه اینکه ديرينه‌شناسى با دو مفهوم گسست و اپيستمه مرتبط است. این روش با تأکید بر گسست، تداوم را نمي‌پذيرد و در پی توصیف جایگاه‌های گسست و اختلاف است. مقصود از گسست، بسط این مطلب است که در سیر تاریخ، تغییر مسیرهای ناگهانی وجود دارد که در آن رژیم‌ها، ایده‌ها و شیوه‌های سازماندهی دانش تغییر می‌کند. تحلیل دیرینه‌شناسانه تحلیلی از جنس تفسیر و تبیین آنچه که در گذشته رخ داده نیست، بل تنها به توصیف آنچه رخ داده می‌پردازد و نشان می‌دهد تحت چه شرایط گفتمانی، آن واقعه می‌توانست رخ دهد. فوکو می‌گوید در هر فرهنگ مشخص و در هر لحظه معین، همیشه فقط یک اپیستمه وجود دارد که شرایط امکان تمام دانشها را معین می‌کند.

7- در فلسفه ذهن دیدگاه تقلیلی/ تحویلگرایانه دیدگاهی است که قصد دارد ویژگی‌ها و حاالت غیرفیزیکی همچون امور ذهنی، حیث التفاتی، معنایی،کیفیات و مشابه آن را به یکسری ویژگی‌ها، حالت، و مدعیات فیزیکی تقلیل دهد.

منابع

  • اخلاق پروتستانی و روح سرمایه‌داری، ماکس وبر، ترجمه عبدالکریم رشیدیان، نشر علمی و فرهنگی، 1396.
  • از مدرنیسم تا پست مدرنیسم، لارنس ای. کهون، ترجمه عبدالکریم رشیدیان، نشر نی، 1400.
  • امتناع تفکر در فرهنگ دینی، آرامش دوستدار، نسخه دیجیتال.
  • امنیت، قلمرو، جمعیت: درس‌گفتارهای کولژدوفرانس 1978-1977، میشل فوکو، ترجمه سید محمدجواد سیدی، نشر چشمه، 1400.
  • ایدئولوژی نهضت مشروطیت ایران، فریدون آدمیت، نشر خوارزمی، 1369.
  • دیرینه‌شناسی دانش، میشل فوکو، ترجمه نیکو سرخوش، نشر نی، 1400.
  • ایران بین دو انقلاب، یرواند آبراهامیان، ترجمه کاظم فیروزمند، نشر مرکز، 1395.
  • ایران جامعه کوتاه مدت، محمدعلی همایون کاتوزیان، نشر نی، 1401.
  • پراگماتیسم، ویلیام جیمز، ترجمه عبدالکریم رشیدیان، نشر علمی و فرهنگی، 1397.
  • تاملی درباره ایران (جلد دوم- بخش اول)، سید جواد طباطبایی، مینوی خرد، 1396.
  • تاملی درباره ایران (جلد دوم- بخش دوم)، سید جواد طباطبایی، مینوی خرد، 1396.
  • تبارشناسی اخلاق، فردریش نیچه، ترجمه داریوش آشوری، نشر آگاه، 1397.
  • تنوع تجربه دینی، ویلیام جیمز، ترجمه حسین کیانی، نشر حکمت، 1397.
  • جامعه‌شناسی نخبه‌کشی، علی رضاقلی، نشر نی، 1384.
  • جدال قدیم و جدید در الهیات و سیاست، سید جواد طباطبایی، نگاه معاصر،1386.
  • چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت، کاظم علمداری، نشر توسعه، 1398 .
  • حکم‌رانی بر خود و دیگران: درس‌گفتارهای کولژدوفرانس 1983-1982، میشل فوکو، ترجمه سید محمدجواد سیدی، نشر چشمه، 1401.
  • خاطرات سرهارفورد جونز، هارفورد جونز بریجز، ترجمه مانی صالحی علامه، نشر ثالث، 1402.
  • خدایگان و بنده، گئورگ ویلهلم فریدریش هگل، ترجمه حمید عنایت، نشر خوارزمی، 1382.
  • دروغ‌گویی: انتخاب اخلاقی در زندگی اجتماعی و فردی، سیسلا بوک، احد علیقلیان، نشر نو، 1402.
  • دیباچه ای بر جامعه‌شناسی سیاسی ایران، حسین بشیریه، نگاه معاصر، 1381.
  • دیوان حافظ، نسخه علامه قزوینی، یساولی، 1395.
  • رباعیات خیام، تصحیح و مقدمه محمدعلی فروغی، سخن عشق، 1389.
  • زوال اندیشه سیاسی در ایران، سید جواد طباطبایی، مینوی خرد، 1398.
  • سفرنامه کارستن نیبور، کارستن نیبور، پرویز رجبی، نشر ایران‌شناسی، 1390.
  • سیاست نامه ذکاءالملک، هرمز همایون‌پور، نشر سخن، 1400.
  • عامل عقب‌ماندگی ایرانیان، مصطفی ملکیان، صدانت.
  • عقلانیت و توسعه‌یافتگی ایران، محمود سریع‌القلم، نشر فرزان روز، 1395.
  • فراسوی نیک و بد، فردریش نیچه، ترجمه داریوش آشوری، نشر خوارزمی، 1394.
  • فریدون آدمیت و تاریخ مدرنیته در عصر مشروطیت، علی اصغر حقدار، نشر کویر 1382.
  • کار، لارس اسوندسن، ترجمه، فرزانه ساملی، گمان، 1393.
  • کتاب تحول فرهنگی، رانلد اف اینگلهارت، ترجمه بهزاد عطارزاده، نشر علمی و فرهنگی،1400.
  • کتاب خلقیات ما ایرانیان، محمدعلی جمال‌زاده، نشر کتابخانه فروغی، 1343.
  • کلیات سعدی، تصحیح محمدعلی فروغی، هرمس، 1385.
  • ما ایرانیان، مقصود فراستخواه، نشر نی،1400.
  • ما چگونه ما شدیم، صادق زیباکلام، نشر روزنه، 1381.
  • مثنوی معنوی: بر اساس نسخه قونیه، تصحیح و پیشگفتار عبدالکریم سروش، صراط، 1381.
  • مجموعه مقالات جامعه‌شناسی، توسط مرکز تحقیقات استراتژیک، 1389.
  • موانع توسعه سیاسی در ایران، حسین بشیریه، گام نو، 1387.
  • میشل فوکو فراسوی ساختارگرایی و هرمنوتیک، هربرت دریفوس و پل رابینو، ترجمه حسین بشریه، نشر نی، 1394.
  • نامه های محمدعلی فروغی، به کوشش محمد افشین وفایی و مهدی فیروزیان، سخن، 1401.
  • نظام حقوق زن در اسلام، مرتضی مطهری، نشر صدرا، 1365.
  • نقد تجدد و درد توسعه نیافتگی، رضا داوری اردکانی، نقد فرهنگ، 1401.
  • نقد عقل عربی، محمد عابد الجابری، ترجمه سید محمد آل مهدی، نشر آس، 1399.
  • نقد فلسفه حق، کارل مارکس، ترجمه محمود عبادیان، نشر اختران ، 1397.
  • نیچه فروید مارکس، میشل فوکو، ترجمه افشین خاکباز، نشر هرمس، 1400 .
  • همه دروغ می‌گویند، ست استیونز، ترجمه ریحانه عبدی، نشر گمان، 1398.
  • دروغ‌گویی: انتخاب اخلاقی در زندگی اجتماعی و فردی، سیسلا بوک، ترجمه احد علیقلیان، نشر نو، 1402.
  • BonJour, L. (1985). The Structure of Empirical Knowledge.
  • Daniel Kahneman ,2014, Thinking, Fast and Slow,
  • Field, H. (1994). Epistemology.
  • Homa Katouzian, ‘The Political Economy of Oil-Exporting Countries’, Mediterranean Peoples (September 1979), and ‘Oil and Economic Development in the Middle East’, in The Modern Economic History of the Middle East in its World Context, Essays Presented to Charles Issawi, ed. Georges Sabagh, Cambridge University Press, Cambridge, 1989. See also, Hossein Mahdavy, “The Patterns and Problems of Economic Development in Rentier States: The Case of Iran’, in
  • https://www.transparency.org
  • https://www.worldbank.org
  • https://www.worldvaluessurvey.org
  • Pritchard, D. (2002). Epistemology.
  • Quine, W. V. O. (1975). Philosophy of Logic.
  • Rescher, N. (1995). Coherence and Pragmatism.
  • Title: Honesty, beliefs about honesty, and economic growth in 15 countries, David Hugh-Jones, Journal of Economic Behavior & Organization, 2016.

source

توسط chidanet.ir